۱۳۸۴ آبان ۲۴, سه‌شنبه

خليج فارس يعنی وطن

۱- خليج فارس يعنی وطن


اين شعر گوگوش رو که گوش می کنم خيلی حال می کنم و بی اختيار ياد زادگاهم اهواز که به خاطر جنگ ناچار شدم خيلی زود ترکش کنم می افتم .واقعا از ابتدا درمسير زندگی مقصد ما دربدری بود.راستی اين روزها افکار شيطانی  به ذهنم ميرسه و ميگم اگه خوزستان از ايران جدا بشه هم بد نيست نون من تو روغن ميشه .ميشيم مثل بحرين و فقط ميشينيم اسکناس می خوريم.فعلا که به برکت تصميمات سروران سهم استانهای نفتی از نفت فقط آلودگی هوا و آب و خاک بوده.فارغ از شوخی واقعا وضعيت استانهای جنوبی خيلی بد هست و واقعا مظلوم واقع شدن.


 ۲-برای شاديتان روزنامه بخوانيد :


من که روزنامه ميخونم خيلی حال می کنم .يعنی اين روزها خوندن روزنامه صد برابر بهار مطبوعات بهم حال ميده .گاها اينقدر ميخندم که فکم درد ميگيره .حالابه عنوان مشت نمونه خرواريکيش رو  ميگم .


وزير آموزش و پرورش وقتی ازش پرسيدن چه برنامه ای برای تيزهوشان داری : گفت هيچ برنامه خاصی ندارم چون من در قم که بودم شنيدم که يکی از بزرگان گفت : تيزهوشان اکثرا آدمهای بی دينی هستن و خداوند تمام چيزها را يکجا به افراد نميدهد و کسی که تيزهوش است معمولا ديندار نيست.


واقعا شانس آوردم که من در زمان اين وزير محترم مدرسه نميرم .چون لابد حرکت بعدی ايشان مقابله با تيزهوشان بی دين است و دخل بچه های سمپادی رو مياره .البته فکر کنم برای اينکه هيچ خطری تهديدم نکنه بايد برم مدرسه و اسمم رو از دفتر خارج کنم .خدا را چه ديدين احتمالا سمپادی بودن هم ميشه يک عامل برای رد شدن در گزينش که اين روزها غليظ تر داره ميشه.


۳- دکتر کيوون


واقعا يه جورايی هر وقت کيوون رو ميبينم ياد خودم ميفتم که از چند ماه ديگه قراره به عنوان پزشک کار کنم و هيچی بلد نيستم .خدا رحم کنه به مريضها .من هم بايد برم از دکتر برره برای درمان مريضها کمک بگيرم .


۴- اين علی دايی چی ميخواد :


واقعا من نميدونم اين علی دايی از اين تيم ملی چی ميخواد چرا دست از سر اين تيم ملی بر نمداره.اين بابا اگه پله بود لابد می خواست بعد از مرگش هم موميايی اش کنن و مومياييش رو بگذارن نوک حمله .اين هم ديگه نوبر است .


۵- اين هم راههای شناختن پسرهای ايرانی


   ۱-خواهرشون نبايد نقس بکشه اما دوست دخترشون بايد امروزی باشه.


   ۲-دوست دخترهاشون بايد آزاد باشن و زنهاشون آفتاب مهتاب نديده.


   ۳-اصلا هيز نيستند.


   ۴-هميشه چند تا آمبولانس پشتشون کشته مرده هاشون رو جمع می کنه .


اين رو نوشتم که در نوشته بعدی دخترهای ايرانی رو بنويسم .به قول معروف يک سوزن به خودم يک جوالدوز به ديگران.


۶- در انتها دلم برای همه دوستای وبلاگی تنگ شده حسابی و همشون رو ميبوسم.


                                                                           


 


 

۱۳۸۴ شهریور ۳۱, پنجشنبه

محک مرهمی بر آلام کودک


 


در شمال شرقی تهران نزدیک خیابانی که بارها و بارها از آن عبور کردم ساختمان عظیمی است


 که بسیاری ازپدران و مادران شوریده حال کودکان سرطانی آنرا چون فرشته ای زمینی برای


 کمک به کودکان سرطانی خود یافته اند .واقعا عده ای عاشق امکانات و ساختمانی را فراهم


 آورده اند که تمام دیوارها و سقفهایش یکصدا دوستی و دوست داشتن را فریاد می زنند .اینجا


 معبد عاشقان است عاشقان حیات ، عاشقان کمک به دیگران ، عاشقان کودکان .


دوستان امروز چشمان اشکباری چشم براه کمکهای شماست . بیاییم با کمک به محک لبخندی بر


 چهره دردمند و درمانده کودکان و خانواده های آنها بنشانیم .بیایید به دستهای پر مهر خود اشک


 کودکی را پاک کنید .بیایید قلبهای پر از مهرتان را با این نیازمندان به مهر تقسیم کنیم. امید آنروز


 که به کمک شما مهربانان هیچ اشکی جز اشک شوق بر چهره کودکان نباشد.


آدرس محک :


                                     www.mahak-charity.org


 


دلم برای اون روزها تنگ شده


 


چند وقت پیش که بیمارستان لقمان رفته بودم یکهو دلم هوای مدرسه رو کرد و رفتم یکسر به


 مدرسه زدم .وای خدایا هنوز آقای سفری دربان مدرسه من رو به اسم میشناخت .علی آقا هم با


 اون کت همیشه بلندش هنوز سرایدار مدرسه بود .چهار سال از بهترین سالهای عمرم رو توی


 این اتاقها سپری کرده بودم هرکدوم از اتاقها برام تداعی کننده یک خاطره بود .یاد توپ تخم


 مرغی هایی که خرد می کردیم وتو کلاس  آتش می زدیم و کلاس پر دود و بوی گند می شد


 افتادم. یاد خر پلیس بازی کردن ها ، یاد پریدن از دیوار مدرسه و فرار از طریق بیمارستان


 روزبه یاد روزهایی که با تاکسی تا انقلاب میومدیم و همیشه سر اینکه کی حساب کنه دعوا بود


 و تمام طول راه فکرمون این بود که چجور زودتر فرار کنیم  تا کس دیگه ناچار بشه حساب کنه


 و یاد روزهایی که به صورت سفارشی هر روزتو مدرسه  سوسیس و تخم مرغ می خوردم .یاد


 مهتابی هایی که همیشه استارترش رو بر می داشتیم و کلاس در تاریکی مطلق می رفت .یاد


 تلفن 5 تومنیی  که یاد گرفته بودیم سکه رو از توش در بیاریم و هر جی بخواهیم حرف بزنیم .و


 بی اختیار به گریه افتادم نمیدونم چرا این روزها اینقدر به فکر گذشته ها میفتم .برام سخته ، برام


 سخته  برام دل کندن سخته.


 


پرواز وجدان همیشه بیدار قربانیان


 


سیمون ویزنتال مردی یهودی است  که 1100 جنایتکار جنگی را تحویل مقامات قانونی داده


 است در 95 سالگی در شهر  فوت شد.سیمون ویزنتال متولد 1908 در اوکرایین است که در


 رشته معماری تحصیلکرده و اکثر اعضای خانواده خود را در قتلگاه آلمانی ها در جنگ جهانی


 دوم از دست داد . وی که در سال 1954 از اردوگاه نازیست ها در اتریش توسط متفقین آزاد


 شد تمام عمر خود را صرف تعقیب و دستگیری جنایتکاران نازی و همدستان هیتلر کرد .هم


 اکنون بنیادی تحت نام او مشغول فعالیت های حقوق بشر است که حدود 400 هزار عضو


 دارد .سیمون مرد ولی یک پیام را برای تمام ستمگران جهان از خود باقی گذارد که ظلم وتعدی


 بی پاسخ نخواهد ماند.


 


و آهنگی که بسيار دوست می دارم


 


اين آهنگ گروه آبا رو خيلی دوست دارم و بار ها و بار ها گوش کرده ام .


                                                                                                            


 Chiquitita, tell me what’s wrong
You’re enchained by your own sorrow


In your eyes there is no hope for tomorrow
How I hate to see you like this
There is no way you can deny it
I can see that you’re oh so sad, so quiet

Chiquitita, tell me the truth
I’m a shoulder you can cry on
Your best friend, I’m the one you must rely on
You were always sure of yourself
Now I see you’ve broken a feather
I hope we can patch it up together

Chiquitita, you and I know
How the heartaches come and they go and the scars they’re leaving
You’ll be dancing once again and the pain will end
You will have no time for grieving
Chiquitita, you and I cry
But the sun is still in the sky and shining above you
Let me hear you sing once more like you did before
Sing a new song, chiquitita
Try once more like you did before
Sing a new song, chiquitita

۱۳۸۴ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

بايد خودمان نان را قسمت کنيم

باید خودمان نان را قسمت کنیم :



 


چند صباحی بود که واقعا حالم خوب نبود و من که همیشه مشغول شوخی و خنده بودم هیچ انگیزه ای برای خندیدن نداشتم و خنده هام تنها شکل خنده رو داشتن نه ماهیتش رو . البته دلیل این اتفاق هم بی ارتباط با حماسه های پشت سر هم در ایران نبود .البته دیگه دوست ندارم حرفی در رابطه اش بزنم .....ولی چند روزی هست که حالم بهتر شده است دوباره باید جنگید و دوباره باید چیزهایی که دوست داشتم رو خودم بسازم دیگه نباید امید داشته باشم که کسی می آید و نان را قسمت میکند من بعد از خاتمی یاد گرفتم که کسی نمی آید که نان را قسمت کند بلکه باید خودمان نان را درست کنیم و قسمت کنیم .



 


و خاطرات آن روزها (روزهای دانشگاه ) :


 


چه زود گذشت . 7 سال گذشت .وقتی بچه ها اومده بودن دنبال کارهای فارغ التحصیلی اصلا باورم نمیشد که اینقدر زود گذشت .دوستانی که 7 سال پیش برای اولین بار دیدمشون دارن هرکدوم مسیری رو در زندگیشیون میرن و از هم جدا میشن .من که هیچ وقت اون روزهای اول رو یادم نمیره .کلاسهای پیش ساخته و شیطنتهای مداوم در کلاسها .مینی بوسی که ما رو از پایین به پیش ساخته می برد .سلفی که من عاشق ته دیگاش بودم .الیاس و کاغذ مشهوری که نوشته بود "ما را در رعایت نظافت یاری فرمایید". کلاسهای میکروب عملی و خانم سرهنگ ، کلاس زیست شناسی عملی و پات و مات .آقا سید و شبهایی که بهش پول میدادیم و میرفتیم جسد خونه و تا دم دمای صبح صبح آناتومی عملی کار می کردیم .خانم دکتر اسفندی و چرخه قندی که من هیچ وقت یاد نگرفتم .دکتر باستانی و دستی که یکدم روی دکمه بسته کتش می گذاشت اون موقع ها بچه میگفتن دکمش رو با طناب می دوزه و شخصیت اصلی گروه بیوشیمی که هر ترم سوالها رو میفروخت ( برای رعایت امانت اسمش رو نمی گم ) .ویدا جون و کلاس کامپوتر عملی و خاطره افتادن درس کامپیوتر به علت جلو کشیدن ساعت کلاس عملی در حدود یکساعت.و اسامی مستعار بچه ها:  گرد بزرگ ، گرد کوچک ،اد ،کرک (هر دو تا حرف اول با ضمه از کوروکودیل میاد )،ابن گایتون ، بنت گایتون ،سرندی پیتی ،کسلر ( ارتش سری )،ال جی ، ا....جون ،ل...چه ، کدو وارونه ،زبی م...چا...مونس وخاطره آن روزی که آقای ......دماغش رو عمل کرده بود همراه خانم ....که با اعلامییه ای در بورد بهشون تبریک گفتیم این کار خجسته رو .وای چقدر خاطره اومد یکهو حالا یک زمانی همش رو می نویسم احتما بیشتر از یک کتاب میشه .


 


و رفتن :


 


دیگه رفتن هم برام داره ساده میشه واقعا مسخره است آدم به جایی میرسه که میبینه راهی که 6 سال پیش ازش نفرت داشت و در حالیکه همه کارهام برای درسخوندن تو خارج فراهم بود به ایران برگشتم  کاری هست که دوست دارم هرچه زودتر انجام بدم .ولی خیلی احساس بدی هست که آدم احساس کنه رفتن تنها راه است .


 


و من هنوز هم اون روزها رو دوست دارم :



چند وقت پیش روز آنلاین رو دیدم روزنامه خیلی جالب هست . اگه هنوز هم دوست دارین حال و هوای 6 سال پیش رو زنده کنین یک سری بهش بزنین.


                                                                   http://roozonline.com/


و چند نکته در رابطه با مردان از وبلاگ رهگذر شب


۱-اگر آقایون هم باردار می شدند آنوقت :
خدمات پزشکی در مغازه های خواروبار فروشی هم ارائه می شد.


۲- ورزش کنار دریای آقایون چیست؟
هر موقع خانمی را در بیکینی می بینند شکم هایشان را تو می دهند .


۳- خدا بعد از خلق مرد ها چه گفت ؟


من ميتونم کارم رو بهتر از اين انجام بدم.


۴-تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 ميليون توماني بخرد و
یک سیستم صوتی 4 ميليون توماني بر روی آن نصب کند .

۱۳۸۴ مرداد ۱۹, چهارشنبه

عکس يادگاری

۱-عکس يادگاری


سال ۷۸ يا ۷۹ بود که کتابی از دکتر صادق زيبا کلام با عنوان عکس يادگاری با جامعه مدنی چاپ شد .عکس جالبی روش بو که دکتر رو پشت يک پنجره که شيشه هاش شکسته بود نشون می داد واقعا اين روزها درود می فرستم بر او که آرزوهای بر باد رفته ما را در قالب شيشه ای شکسته تجسم کرده بود .واقعا خيلی زود او حقيقت را متوجه شده بود حقيقتی که اکنون بعد از ۵ سال از آن زمان من بهش رسيدم.


گل زرد و گل زرد و گل زرد//بيا با هم بناليم از سر درد


۲-به سوی فضايی ديگر


احساس می کنم که من زياد تر از حد معمول سعی کردم تمام مسائل رو از نگاه خودم بازگو کنم برای همين دوست دارم از اين به بعد بيشتر مطالبی رو که جالب ميدونم بدون تفسير و تعبير اينجا بنويسم.البته اين کار الهام گرفته از دو ستون از روزنامه آسيا با عنوان کوتاه بگوييم دوران پرگويی گذشته است ميباشد.


۳-اخبار


۱-کامران باقری لنکرانی وزير بهداشت شد.


۲-ايران سالی ۳۰۰ میليون متر مربع کاشی و سراميک توليد می کند که نياز داخلی ۱۰۰ ميليون متر مربع است و با توجه به هزينه های توليد صادرات اين محصولات نيز بسيار نا چيز است.


۳-ايران برای نوسازی ناوگان خود هواپيماهای هواپيمايی قطر با عمر حدود ۶ سال را که از نظر قطری ها از رده خارج است را می خرد.


۴-پرواز هواپيما های ايرانی به جزاير آنچنانی ترکيه قطع شد.(منظور از آنچنانی آنتاليا است.)


 

۱۳۸۴ تیر ۱۷, جمعه

مرثيه ای بر آزادی

مرثيه ای بر آزادی


 


آه خدایا کلی حرف دارم ، کلی دلم شکسته .می خوام در رابطه با انتخابات حرف بزنم .می خوام با آقای رییس جمهور حرف بزنم .می خوام از آزادی بگم .می خوام فریاد بکشم ، می خوام آرزوهای نسلم رو فریاد بکشم .می خوام ازآ رزوهایی بگم که امروز دیگر امیدی به بدست آوردنش ندارم .می خوام از زمانی بگم که 8 سال پیش برای رسیدن به آرزوهایمان..........


ولی باز هم همان جمله ای که این روزها بیش از هر جمله ای ذهنم را مشغول کرده به سراغم می آید.


 


 (( مساله قابل حل نیست باید صورت مساله را پاک کرد. باید رفت .باید رفت .باید رفت))


 


پرنده ها هم کوچ می کنن و در زمستان از سردسیر به گرمسیر می روند .من هم دوست دارم به گرمسیر بروم .دوست دارم رهایی رو با پرواز تجربه کنم .


همیشه پرندگان مهاجر را ملامت می کردم و آنها را محکوم می کردم که به جای آنکه موطن خود را گرم کنند از سرما به جای گرم فرار می کنن ، از طرفی دیگر گرگها را که برای حفظ اصالت و بقا خویش هر سختی را به جان می خریدند می ستودم.


دوست داشتم که گرگ باشم ولی بعد از 7-8 سال فهمیدم که گرگ بودن توانی می خواهد که من آن را نداشتم .شاید هم سرما آنقدر شدید بود که اکنون دوست دارم من هم چون پرنده ها .........


 


               باید پر کشید


                      باید آشیانه  دگر جست


                           باید رهایی را در پرواز یافت


                               باید آزادی را در جایی دیگرتجربه کرد


                                   باید رفت ، باید رفت  ، باید رفت


ولی خاطراتمان چه می شود     


      چه بر سر عشقهایمان خواهد آمد 


  عشق به وطن ، عشق به هموطن ،عشق به همدم   


           

۱۳۸۴ خرداد ۲۱, شنبه

بطن جامعه


زیر آسمان شهر تهران در یکی از جنوبی ترین نقاط شهر، اتاقی 70-80 متری با کاشی های سبز ، لامپ های مهتابی و 6 تخت ، که با پلاستیکی آبی رنگ پوشیده شده اند وجود دارد.بالای هر تخت یک قیف آلومینیومی پر از آب وجود دارد که یک شلنگ از این قیف آویزان است.در این اتاقک 4 صندلی پلاستیکی که یکی اش شکسته است برای4 نفری که توی این اتاق کار می کنند وجود دارد .از لحاظ تجهیزات هم این اتاقک یک گوشی دارد که وقتی می گذاری تو گوشت هیچ صدایی رو نمی شنوی و یک چراغ قوه کم سو که برای روشن کردنش باید چندین مانور انجام بدی همراه یک ساکشن که هر موقع دوست داشته باشه کارمی کنه.  


 اینجا آخر دنیا است .اینجا سانتر مسمومیت بیمارستان لقمان است .اینجا شناخته شده ترین سانتر مسمومیت در کشور و تقریبا تنها سانتر مسمومیت در استان تهران است.    


اینجا جایی است که می توان گوشه ای از جامعه را دید و درک بهتری از شرایط جامعه پیدا کرد.هر روز دخترکان معصومی را می توان دید که وقتی در بدست آوردن حداقل خواسته هایشان ناموفق بودن تنها راه نجات را در خودکشی یافته اند یا پسرانی رو میشه دید که آنقدر تحت فشار بوده اند که تنها راه رهایی را در فنا یافته اند.دیگر فریادهای پدران و مادرانی که فرزندانشان را در آغوش گرفته اند و از در تو می آیند یک آوای حزن انگیز همیشگی برام شده، واقعا بعضی وقتها دوست دارم با این فریادها ، فریاد بزنم و با این شیونها هم آوا بگریم.واقعا اینجا هر شبش خاطره هست وشاید اگر نبود لبخند رضایت پدر و مادران بعد از نجات فرزندانشان ، کار در اینجا نا ممکن میشد. در جایی مثل اینجا که همه عصبانی هستند و یکدم فریاد و هیاهو است ، شنیدن یک جمله خسته نباشین ، از هر استراحتی برای فراموش کردن خستگی بهتره.  راستی یادم رفت بگم که بیشتر دخترهایی که اینجا میارن در محدوده سنی 17-30 سال هستند و علت خودکشی اکثر اینها شکست های عاطفی است و جالب اینکه بیشتر قیافه هایی معصومانه دارند که نگاه در چهره شان واقعا دردناک است .بیشتر پسرانی هم که مراجعه می کنند به علت مسمومیت با مواد مخدر ، شیشه ، الکل یا قرص اکس است و کمتر به علت خودکشی مریض پسر داریم ، بعضی از این پسر ها هم خیلی قیافه هاشون خطرناک است. 


در انتها هم بگم که کشیکهای اینجا واقعا وحشتناک سنگین است و من بعد از هر کشیک یک روز می خوابم ، البته من این بخش رو با همه سختی هاش دوست دارم چون اینجا چیزهایی میشه دید که هیچ جای دنیا نمیشه دید.

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲, جمعه

خاطرات يکماه انترنی


سلام.خیلی از دوستان من شروع کردن به خاطرات دوران انترنیشون رو نوشتن من هم وسوسه شدم که خاطراتی از این یکماه رو بنویسم .خاطرات یکماه من مجموعه ای بود از :


۱-کد 55=خشم شب


من سربازی نرفتم ولی بجه هایی که سربازی رفتن میگن وقتی که شب بعد از کلی خستگی خوابیدی یکهو میان و با بمب های صوتی و تیر مشقی بهت حمله میکنن و تو شب در حالی که خوابی باید بلند شی و از خودت دفاع کنی.کد 55 هم همینجور است و وقتی اعلام میشود که یک مریض بد حال به بیمارستان آورده شده و نیاز به عملیات احیا دارد و وظیفه انترن هم که معلوم است .انترن باید بره و آمبمو بزنه (مثل تنفس مصنوعی هست .یک کیسه هست که با فشار دست پر و خالی میشه )حالا فکر کنین شب کشیک تازه میره که چشماتون گرم بشه بلکه بتونین یک 2 ساعت بخوابین یکهو کد 55 یا همون خشم شب اعلام بشه.من که این وقتها هر چی فحش است نثار این دوره انترنی می کنم.


2-team work(کار گروهی)


روز اولی که رفتم کشیک داشتم قبضه روح می شدم چون هیچ کاری بلد نبودم و قرار بود که خودم تنهایی  مریض میدیدم اون هم مریض اورزانس داخلی.اصلا نمی دونستم باید چیکار کنم ولی در طول شب با تیم ورک با بچه های پرستاری از عهدش بر اومدم .البته تیم ورک به این صورت بود که اونها اردر(order)میکردن و من تو پوشه اورزانس می نوشتم.


3-A.B.G


یک کار سخت که خیلیش شانسی هست.روزهای اول که کلی به مریض می گفتم که این کار من دردناک و سخت است و احتمال داره چند بار لازم باشه من انجام بدم تا بتونم از عمق خون بگیرم و البته بعد از 3-4 بار انجام دادن با گردن کج میرفتم پیش پرستار ها تا برام بگیرن . ولی الان دیگه خودم شدم اتند A.B.G راز موفقیتم هم این هست که سرسرنگ رو با زاویه میبرم.


4-شرح حال انترنی


از اونجایی که من آدم تنبلی هستم میشستم و به جای شرح حال از روی روند درمانی که رزیدنت ها مینوشتن کپی میکردم ولی یکبار استاد دید و دید که عین اون نوشتم ، هیچی نگفت ولی خودم شرمنده شدم .برای جلوگیری از این خطر از اون به بعد همون شرح حال رو کپی میکنم منتهی به انگلیسی می نویسم که تابلو نباشه و فکر کنن یک چیزی حالیم است.


5-کیف C.P.R=چمدانی از جنس فلز که در هر اعزام در بسته میبری و در بسته بر می گردونی


کیف احیا کیفی هست که وقتی مریض بد حال رو انتقال میدی باید همراهت باشه تا اگه نیاز به احیا بود میض رو احیا کنی ولی از اونجا که من از این کارها بلد نیستم این کیف برام یک کیف سنگین هست که خصوصا شبها که میبرمش به سازندش بد و بیراه می گم که چرا اینقدر سنگین ساختتش.کيف رو هميشه در بسته تحويل ميگيرم و در بسته تحويل ميدم.


6-پوشیدن دمپایی در شبهای کشیک


این یکی از واجبات است چون پای آدم اصلا می پوسه اگه دمپایی نپوشی ولی مشکلش این هست که در شب فکر میکنن همه دکتر هستن الا تویی که دمپایی پوشیدی و داری برای خودت اون وسط می چرخی.


7-اعزام


یک چیزی تو مایه های خشم شب است منتها دیگه خیلی استرس نداره و میتونی یک کم طولش بدی.اعزام صبحها هم که خودش یک خیابون گردی هست و کیف داره .خصوصا وقتی که آمبولانس آژیر میکشه و خلاف و تند میره کیف داره.یک جورایی میبینم اگه آمبولانس داشتم حال می داد.

۱۳۸۴ فروردین ۲۵, پنجشنبه

سلامی دوباره


۱-سلامی دوباره


شروع کردن دوباره کاری شاید خیلی سخت تر از شروع اولیه اش باشد خصوصا وقتی اون چیزی رو هم که دوست داری بگی نتونی بگی.من وقتی بچه بودم عاشق درست کردن روزنامه دیواری بودم اون هم روزنامه هایی که دوست داشتم مشکلات مدرسه رو توش نشون بدم و یا مطالب تاریخی رو درون روزنامم بزارم این دوست داشتن ها من رو وادار به خوندن کتابهای تاریخی کرد و اولین کتاب جدی که خوندم سال سوم ابتدایی بودم که اگه اشتباه نکنم اسمش تاریخ تمدن جهان بود که محمود حکیمی گرد آوریش کرده بود.بد از خوندن اون کتاب شیفته تاریخ شدم و شروع کردم به خوندن خواجه تاجدار ، نادرپسر شمشیر،تاریخ ایران باستان و....دوران ابتدایی من با این اسطوره های ایران باستان گذشت و از هرکدوم از اینها تجسم عینیی ساخته بودم این روند کتاب خوندن ادامه یافت تا رسیدم به سال سوم دبیرستان که همه میگفتن نسیم تغییرات در حال وزیدن است و من هم که در سالهای دبیرستان علاقه مند به تاریخ معاصر و مسا یل اجتماعی شده بودم و کتابهای بهنود ،بزرگ علوی ،زیبا کلام و.. رو می خوندم دلم می خواست که نقشی فعال در روندهای اجتماعی بازی کنم و متاسفانه از بدترین کار ممکن شروع کردم و شدم یک بوقچی و یک بلند گوی بی فکر برای دفاع از خاتمی در مدرسه و همه فامیل علاوه بر اون همش میرفتم از ستاد انتخاباتی خاتمی که نزدیک مدرسه بود پوستر می گرفتم و پخش میکردم.بد از پیروزی خاتمی که امروز به جرات میتونم بگم پیروزی خاتمی نبود بلکه شکست ناطق نوری و اندیشه راست بود شدم پای ثابت جلسه ها و کانونهای به اصطلاح اصلاح طلبی .واقعا وقتی یاد اونروزها میافتم افسوس می خورم وقتی گنجی صحبت میکرد شوری درونم به پا میشد که اصلا در غالب کلمات قابل توصیف نیست.یاد روزهایی می افتم که حاجی بخشی با اون آهو بیابان خاکیش میومد جلو حسینیه ارشاد و با بلند گوش من و امسال من رو بچه سوسول خطاب می کرد و می گفت که ما تو دهن شما ها میزنیم و آدمتون می کنیم و به راستی هم ما آدم شدیم و در دهانمان خورد ، اما نه از حاجی بخشی و لمپن هایی نظیر او بلکه از کسانی نظیر حجاریان و نبوی و تاج زاده و خاتمی و...تو دهنی خوردیم.حجاریانی که روزنامه صبح امروزش را روزی 2 ساعت می خوندم و برایش سینه چاک می کردم ولی افسوس که تفکراتش همان تفکرات جزم اندیشانه بود ولی این تحجر را در هاله ای از کلمات پیچیده پنهان میکرد و در واقع تفکرات همان سعید عسگری را که حجاریان ترور کرد را در قالب دیگری بیان میکرد و تمام تلاشش برای حفظ قدرت خودش و نزدیکانشان که در قالب حفظ ساختار موجود که در واقع ادامه قدرت خودشان بود توجیه می شد.ولی در این بین دوست دارم حساب یک نفر رو از بقیه جدا کنم و اون هم کسی نیست جز اکبر گنجی که طنین صدای محکم و مصممش در حسینیه ارشاد هنوز در گوشم هست واقعا او آوانگارد بود و مردانه حرف میزد ولی چقدر ما فراموشکار هستیم او را هم که اکنون گوشه زندان هست از یاد بردیم واقعا عجب مردمانی هستیم ما.


این وبلاگ هم برام نقش روزنامه دیواری سالهای بچگیم رو داره که گلایه هام رو توش می کردم با این تفاوت که امروز خودم خودم رو سانسور میکنم و هر آنچه در دل دارو نمیگم .نمیدونم شاید محافظه کار شدم .شاید هم دلیلش این باشه که فریادهایی از این قبیل رو بی نتجه میبینم.ولی واقعا بعضی وقتها دوست دارم که فریاد بکشم و خدا را به یاری بطلبم خصوصا زمان هایی که فقر مردم رو بیش از پیش به چشم می بینم .آن زمانی که مادری را دیدم که برای یک تکه گوش برای بچه هایش به قصاب التماس می کرد و می گفت یکسال است بچه هایم گوشت نخورده اند و تو را به خدا قسم میدهم که یک تکه گوش به من بده که شب عیدی به بچه هایم بدهم دوست داشتم سراسر وجودم فریاد میشد و از خدا گلایه می کردم که آخر چرا ما ایرانیها اینگونه شدیم .؟؟؟؟؟؟


۲-سلامی به دوستانم


سلام .هرچند که ۲۵ روز از سال نو گذشته ولی دوست دارم که سال نو رو به همتون تبريک بگم و آرزو کنم سال خوبی داشته باشين و تشکر کنم از اينکه سال پيش بهم سر زدين.

۱۳۸۳ اسفند ۲۱, جمعه

ياد ايام


۱-خونه مادر بزرگ


هر سال وقتی نزدیک عید می شویم یاد خاطرات ایام کودکیم می افتم .یاد روزهایی که تمام آرزوهایم را در پاکتهای عیدی جستجو می کردم.یاد سالهایی که لباسهای نو را به تن میکردیم و به طرف خونه مادر بزرگ مادرم میرفتیم.یاد سفره هفت سینی که با ظرفهای رنگارنگ قدیمی تزیین شده بود ،یاد ظرف نقره در داری که توش سوهان عسلی بود و من همش منتظر فرصتی بودم تا بهش ناخنک بزنم.صورت پر مهر و لبخند های دوست داشتنی مادر بزرگم رو به یاد میارم که وقتی همه بچه هایش جمع میشدن با خوشحالی وصف ناپذیری قرآن قدیمیش رو باز میکرد و به تناسب سن ، به هرکدوم از بچه ها اسکناسی می داد .من هر سال آرزو ميکردم که کاشکی زودتر بزرگ ميشدم تا ميتونستم عيدی بيشتری بگيرم ولی الان که بزرگ شدم ميگم کاشکی هنوز همان زمان بود و سهم من هم همان اسکناس ۲۰۰ تومنی. اسکناسهای مادر بزرگ رنگهاشون متفاوت بود ولی همه يک بو ميدادند و آن بويی نبود جزعطرعشق مادر بزرگ به بچه ها ،نوه ها و نتیجه هایش.


10 سالی است که مادر بزرگ در میان ما نیست و دیگر خبری هم از آن جمع شدن ها نیست ولی هنوز خاطرات شیرین آن روزهای خونه مادر بزرگ ویاد حیاط پر از گلهای شب بو، حوض پر ازماهی و آواز های قناری های مادر بزرگ بی اختیار من رو به گریه میندازه و دلم برای اونروزها تنگ میشه.درود بر روح مادر بزرگ مادرم که خاطره ساز بسیاری از خاطرات شیرین گذشته ام هست وگرامی باد ياد خاطره سازان خاطراتمان.


۲-بهار خانوم دختر ايران زمين


ننه سرما که لباسهای بهار خانوم رو قایم کرده بود و به زور بهار رو تو خونه حبس کرده بود ، سر انجام تسلیم فریاد های دوستان بهار که دلشون برای دیدن بهار یه ذره شده ،شد و همه کلید های خونه رو به بهار داد.الان بهار لباسهای گلدار چین دارش رو پوشیده و جلوی آیینه وایساده و داره موهای چون کمندش رو شونه می کنه ،بعدش هم چشمان سياهش رو سرمه میکشه و سرخاب میماله البته بهار خانوم اونقدر زیباست که احتیاجی به این آرایش ها نداره ولی دوست داره خودش رو هرچه زیباتر کنه تا دوستانش از دیدنش بیشتر لذت ببرن.راستی بهار خانوم هم دلش برای سفره های هفت سین،ماهی های قرمز توی تنگ،اسکناسهای تا نخورده لای قرآن وحول حالنای (1)قبل از سال نو تنگ شده برای همین داره لحظه شماری میکنه که دوستانش با روشن کردن آتیش بهش خبر بدن که همه چیز برای بیرون اومدنش از خونه ننه سرما آماده هست.تعابیر بسیاری از راز این آتش افروزی نقل شده ولی شاید این آتش نمودی باشه از آتش عشق ناگسستنی بین بهار خانوم و بهار دوستان.آمدن دخت زیبا روی ایران زمین:بهار خانوم شادباش.



۳-چهارشنبه سوری


دکتر کورش نيکنام موبد زرتشتی و پژوهشگر در آداب و سنن ايران باستان، عقيده دارد که چهارشنبه سوری هيچ ارتباطی با ايران باستان و زرتشتيان ندارد و شکل گيری اين مراسم را پس از حمله اعراب به ايران می داند.


"در گاه شماری ايران باستان و زرتشتيان اصلأ هفته وجود ندارد. ما در ايران باستان هفت روز هفته نداشتيم. شنبه و يکشنبه و... بعد از تسلط اعراب به فرهنگ ايران وارد شد. بنابراين اينکه ما شب چهارشنبه ای را جشن بگيريم( چون چهارشنبه در فرهنگ عرب روز نحس هفته بوده ) خودش گويای اين هست که چهارشنبه سوری بعد از اسلام در ايران مرسوم شد."برای ما سال ۳۶۰ روز بوده با ۵ روز اضافه ( يا هر چهار سال ۶ روز اضافه ). ما در اين پنج روز آتش روشن می کرديم تا روح نياکانمان را به خانه هايمان دعوت کنيم."بنابراين، اين آتش چهارشنبه سوری بازمانده آن آتش افروزی ۵ روز آخر سال در ايران باستان است و زرتشتيان به احتمال زياد برای اينکه اين سنت از بين نرود، نحسی چهارشنبه را بهانه کردند و اين جشن را با اعتقاد اعراب منطبق کردند و شد چهارشنبه سوری. 


در اواخر سلطنت سلسله قاجار در تهران در ميدان ارک توپی به نام " توپ مروارید" وجود داشت که در شبهای چهارشنبه سوری اطرافش مملو از دخترانی بود که در آرزوی پيدا کردن شوهر بودند.آنها در اين شب به بالا اين توپ قديمی می رفتند و برای بر آورده شده حاجتشان بر روی اين توپ آرزو می کردند.


(1)حول حولنا الی احسن حال (تغییر ده حال ما را به بهترین حال)

۱۳۸۳ اسفند ۷, جمعه

عذر خواهی

سلام دوستان خيلی ممنون که به من سر می زنين .متاسفانه تا ۲۰ اسفند نمی تونم ديگه بيام و نوشته های دوست داشتنيتون رو بخونم.از همين جا از همتون عذر خواهی می کنم .


 

۱۳۸۳ بهمن ۲۹, پنجشنبه

اشکها


۱-اجتماعی


ترک دنیا به مردم آموزند                   خویشتن سیم و غله اندوزند 


عالمی را که گفت باشد و بس،         هرچه گوید نگیرد اندر کس


عالم آنکس بود که بد نکند،             نه بگوید به خلق و خود نکند


افسوس که فصلی دیگر از غم برای ما ایرانیان به خاطر عدم سپردن مشاغل به افراد متخصص و سپردن آنها به نابلدان رقم خورد.


در آن هنگام که گروهی از هموطنانمان مشغول راز و نیاز با آفریننده خویش بودند ، آتشی در مسجد ارگ بر افروخته شد و 60 نفر کشته و 300 زخمی حاصل این فاجعه بود.راستی دستگاههای عریض و طویل اداره مساجد به چکاری مشغولند که حداقل مسایل ایمنی در مساجد رعایت نمیشود و به خاطر لوله بخاریی که از کنار برزنت میگذشته چنین فاجعه هولناکی اتفاق می افتد.


و اما از همه مهم تر غیبت مسوولین در هنگام حادثه بود.راستی مسوولینی که خود را مردمی ترین مسوولین دنیا می دانند در هنگامه ای  که مادری با چشمهای اشکبار دنبال فرزندش میگشت یا آن زمان که کودکی بر بدن سوخته و بی جان پدرش می گریست کجا بودند؟


آقای معین و آقای خاتمی :شما که که با شعار مردم گرایی می خواهید دوباره سکان کشتی قدرت را به دست بگیرید در آن موقع کجا بودید؟لابد مشغول کارهای انتخاباتی؟


آقای ابطحی : شما که در وبلاگتون مرتب از مردم و مردم مداری حرف می زنید کجا بودید؟لابد مشغول به روز کردن وبلاگتون بودین؟


نمایندگان مجلس که مردم را ولی نعمت خودشون میدونن کجا بودند؟لابد مشغول حل مشکلات مردم بودن؟


شورای شهر و شهردار خاکی و مردمی که لباس رفتگرها رو می پوشه کجا بودن؟لابد برای حل مشکل ترافیک و برف جلسه داشتن؟


وزیر متعهد بهداشت که در قسم نامه اش متعهد شده به هر کسی که نیاز به خدمت او دارد کمک کند کجا بود؟لابد مشغول بررسی به تعویق انداختن زمان امتحان دستیاری؟


آقای خاتمی هم که معلوم است کجا بودند ،برای همین از ایشون سوالی ندارم . حتما مشغول سخنرانی و زدن حرفهای قشنگ و......


راستی تا کی ما باید هزینه ندانم کاریهای آدمهای نامسوول رو بپردازیم.


۲-طنز


خوب طنز مقوله ای است که در وبلاگم تا حالا بهش نپرداختم ولی الان قسمتی از فرمايشات آقای حسنی امام جمعه اروميه که در اين هفته گفتن رو عينا نقل ميکنم .من که خيلی خوشم اومد اميدوارم که شما هم دوست داشته باشين.


الف)امام‌‏جمعه اروميه با اشاره به جوانان دوران حضرت امام(س), گفت: امام خميني(س) هيپي‌‏ها را چنان كرد كه در جنگ از انقلاب دفاع كردند ولي امروز متأسفانه هيپي تربيت مي‌‏كنند و مي‌‏گويند "آزادي! آزادي!". مردك برو دنبال كارت.
وي گفت: جوانان! برويد ريش بگذاريد و زيبا شويد و هيپي‌‏گري را كنار بگذاريد.


ب)حجت‌‏الاسلام "غلامرضا حسني", امام جمعه اروميه با بيان اين مطلب در مراسم 22 بهمن افزود: من در عين حال كه به بقيه احترام قائلم ولي مي‌‏گويم هاشمي از همه بهتر است و در نماز جمعه هم خواهم گفت و مي‌‏دانم كه صدا و سيما پخش نخواهد كرد ولي نكند به جهنم!


ج)حسني با بيان اينكه من خودم اكنون قادر هستم 600 فشنگ با خود حمل كنم و به سربازان آمريكا و اسرائيل بزنم، تهديد كرد: آمريكا بداند اگر كوچك‌‏ترين قدمي بردارد به محوريت عالم تشيع آمريكا را داغان خواهيم كرد.

۱۳۸۳ بهمن ۲۱, چهارشنبه

کودکانه ها

۱-کودکانه


اين روزهای برفی بی اختيار ياد ايام کودکی و ياد زمانی که تا برف ميومد تمام شب به اميد تعطيلی مدرسه پشت پنجره بودم افتادم.


ياد آنروزها که با دنيايی از تشويش به مدرسه قدم گذاردم .ياد روزگارانی که آ با کلاه و ا بی کلاه را خواندم .بسيار شاد بودم که آب را ميتوانستم بنويسم و کم کم سارا سيب دارد و بابا در باران آمد از راه رسيدند.من و دوستان کودکيم بزرگ می شديم و کتاب ها هم پر محتوی تر ميشدند و ما برای اولين بار شعر يار مهربان را در کتابمان خوانديم و با شعر آشنا شديم .من يار مهربانم / دانا و خوش زبانم //گويم سخن فراوان/ با آنکه بی زبانم.بعد از يار مهربان انار آمد:صد دانه ياقوت دسته به دسته /با نظم و ترتيب يکجا نشسته//هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان /قلب سفيدی در سينه آن.و پس از انار باران آمد :باز باران با ترانه/با گوهرهای فراوان /می خورد بر بام خانه /ای کاش منهم پرنده بودم/با شادمانی پر می گشودم و...........


دوستم يادت هست آنروزها؟


ما بزرگتر می شديم و نقش آفرينان قصه های کتابمان يکی يکی می آمدند و می رفتند.پطرس فداکار که انگشتش را تا صبح در سوراخ سد کرده بود و شهری را نجات داد . کوکب خانم که زن پاکيزه و مهمان دوستی بود.دوستان يادتان هست که کوکب خانم برای مهمان ها نيمرو درست ميکرد؟وبعد دهقان فداکار با پيراهنی که آتش زد و قطار را نجات داد.


باز هم بزرگ شديم و در کتاب ها همسفر آقای هاشمی و خانواده اش شديم که می خواستند از کازرون به نيشابور بروند .عجب سفر پر ماجرايی بودکه  ما يکسال با آنها همسفر بوديم و هنگامی که به نيشابور رسيدند نفهميديم که چگونه يکسال گذشت.


چقدر زود گذشت آن سالها که باربا پاپا. بامزی. بچه های کوه آلپ. واتو واتو . رامکال و نيک و نيکو را می ديديم.دوستان خانواده دکتر ارنست .مهاجران و آقای پتيبل و سگش را يادتان هست؟


و بيشتر آنروزها با ترس از جنگ و بمباران سپری شد .روزهای پر از تشويش .شبهای خاموشی.پناهگاههای زير زمينی .چراغ قوه های رنگی و ماشين هايی که چراغ هايشان را رنگ کرده بودند تا در شب هواپيما های عراقی نورشان را نبينند و از همه اينها بر جسته تر آژير خطر و صدايی که اعلام ميکرد علامتی که هم اکنون می شنويد .........................


عجب زود گذشت.


۲-ولنتاين


روز عشق يا ولنتاين (۱۴ فوريه) روز زيبايی هست که چند سالی است در ايران هم رونق گرفته اما دليل انتخاب اين روز به عنوان روز عشق:


ولنتاين کشيشی بوده که در قرن سوم در رم زندگی می کرده و وقتی که  کلاديوس دوم امپراطورآن زمان برای آنکه ارتش قوی تری داشته باشد مردان را از ازدواج منع کرد ولنتاين کماکان به اجرای مراسم ازدواج ادامه داد تا اينکه با روشن شدن موضوع او را به زندان انداختند و به مرگ محکوم کردند .با زندان افتادن او بسياری از جوانان به ديدن او در زندان شتافتند از جمله آن جوانان دختررييس زندان بود که ولنتاين عاشق او شد و  روز ۱۴ فوريه که ولنتاين   آخرين  لحظات عمر را به علت بيماری در زندان سپری ميکرد  با نامه ای عشق خود را به آن دختر ابراز کرد.نامه ای که در آن نوشته بود:


                                            "Love from your Valentine."                  


 کلامی که جاودانه شد و روی بسياری از کارتهای مخصوص اين روز سالهای سال است که نوشته می شود.کلامی که يادار عشق واقعی است.


۳-اجتماعی


۲ تا جمله خوندم که خيلی ازشون خوشم اومد هر چی خواستم تر جمه کنم ديدم هيچکدوم از ترجمه ها به زيبايی خود متن نيست برای همين خودشون رو مينويسم.


"And to the Iranian people, I say tonight, as you stand for your own liberty, America stands with you,"                                                     Bush said                                                                                      


"The Iranian people should have a chance to determine their own future"


                                                                    Rice told reporters

۱۳۸۳ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

گلايه ها


۱-حرف روز


افسوس که روزگار چنان رقم خورده است که همصدايی و هم آوايی ايرانيان در دهه ۵۰ جای خود را به فريبکاری و ريا کاری داده است.به راستی چه بر اين مردمان رفت؟ چگونه دستهايی که به مهر به هم داده بودند از هم گسست ؟ کجايند جوانانی که دست در دست هم سرود يار دبستانی می خواندند؟کجايند آن جوانان که دوشادوش هم فريادهای آزاديخواهی را چون نغمه های بهاری سر می دادند؟چه بر سر آن آرمانها و آن آرمانخواهان آمد و سرانجام آن فرياد های و کوشش های صادقانه برای ايرانی بهترو سرفرازتربه کجا انجاميد؟؟..


واقعا چگونه ايرانيان که شهره به انسانيت و نوع دوستی بودند به اين حد از انسانيت دور شدند که محور زندگی برای نيمی از جوانان  من و من خواهی است. .آمار زير از هر کلامی گويا تر است:


 نتايج پيمايش ملی ارزشها و نگرشهای جوانان ١٥ - ٢٩ سال در مراكز ٣٠ استان ايران كه از سوی سازمان ملی جوانان انجام شده است،  نشان مي‌دهد:‌٥٩ درصد پسران و ٥٧ درصد دختران معتقدند هر كس بايد به فكر خودش باشد؛ ٦٨ درصد پسران و ٦٢ درصد دختران بر اين باورند كه در جامعه ما رابطه بر ضابطه حاكم است و ٧٩ درصد پسران و ٨٢ درصد دختران عقيده دارند مردم در رابطه اجتماعی خود صادق و يكرنگ نيستند.   


 ٤/٥٠ درصد پسران و ٣٩ درصد دختران از فرصت مهاجرت به خارج استقبال مي‌كنند. علاقه به مهاجرت در ميان نوجوانان بيشتر است؛ به گونه‌ای كه ٦/٥٢ درصد پسران و ٤٥ درصد دختران و در سنين ٢٥- ٢٩، ٣/٤٧ درصد پسران و ٧/٣٣ درصد دختران چنين اعتقادی دارند.چرا اينچنين علاقه به رفتن از خانه پدری در فرزندان این مرز و بوم فزونی يافته است؟ ؟چه بر ما گذشته که بايد راضی به ترک دياری  که در آن ريشه کرديم و شاخ و برگ در آورديم باشيم؟؟؟...


۲-جشن سده


جشن سده يكي از بزرگترين آيين‌هايي است كه هر ساله روز دهم بهمن ماه و درست هنگام غروب آفتاب و شروع تاريكي در شهر‌هاي مختلف كشور از سوي زرتشتيان بر‌گزار مي‌شود.


 سده، جشنی است که به روایت تاریخ تا قبل از سیطره صفویان بر ایران نه تنها میان مردم که در دستگاه های حکومتی و پادشاهی نیز برگزار می شده است. در دوران کهن، این جشن متعلق به همه ایرانیان بوده اما بنا به دلایلی امروزه فقط زرتشتیان آن را برگزار می کنند
«مهرداد بهار» محقق و اسطوره شناس ایرانی در کتاب «جستاری چند در فرهنگ ایران»، معتقد است که واژه سده از فارسی کهن می آید و به معنای پیدایی و آشکار شدن است. اگر نخستین روز زمستان را پس از شب یلدا تولدی دیگر برای خورشید بدانیم، جشن گرفتن در دهمین و چهلمین روز تولد، آیین کهن و زنده ایست( در همه استان های کشور و سرزمین های ایرانی نشین، دهم و چهلم کودک را جشن می گیرند) 


ايرانيان به ويژه زرتشتيان اين سنت را فراموش نکرده و چون ديگر جشنهای ايران باستان از جشن سده همچنان پاسداری می کنند. در شهر و روستايی که زرتشتيان در آن زندگی می کنند آتشی بزرگ در شامگاه دهم بهمن روشن می کنند و نشان داده می شود که ما ايرانيان بوديم که در گذشته آتش را کشف کرديم و می تونيم شب تاريک را با اکتشاف خودمان روشن کنيم.«سده»، یکی از جشن های همگانی ایران کهن، با افروختن خرمن هیزمی که برزگران، از پگاه گرد آورده اند، آغاز می شود. موبدان موبد با ردایی سراسر سپید و با لاله ای روشن در دست، شعله ای در خرمن می اندازد و شعله در چشم برهم زدنی هیمه را می گیراند. مردمان هلهله می کنند و موبدان اوستا می خوانند. جوانان از فراز آتش می پرند و میان سالان حدیث شادی مکرر می کنند. آخرین غبار زمستان کاهلانه از تن زمین رخت بر می بندد و «سده» برای زمین، باران برکت ها می شود. در فلق، خورشید ترانه وداع سر داده است و مردمان تا خش خش سپید زمستانی دیگر، فصل ها را دوره می کنند.


۳-آشويتس


آشويتس زندانی به وسعت يک تاريخ


ساختمان اردوگاه آشويتس در سال 1940 آغاز شدو در سال 1945، پس از شکست نيروهای آلمانی در اين کشور به دست ارتش روسيه آزاد شد.امسال شصتمين سالگرد آزادی اين زندان در ۲۵ ژانويه برگزار شد. .دست کم يک ميليون و يکصد هزار تن، از جمله حدود 1 ميليون يهودی در آشويتس به قتل رسيدند.


قتل بازداشتيان معمولا در اتاق های گاز صورت می گرفت و اجساد آنان به کوره های آدم سوزی منتقل می شد.علاوه بر يهوديان، مخالفان رژيم نازی، زندانيان سياسی لهستانی، اسيران جنگی شوروی، کولی ها، همجنسگرايان و معلولين جسمی و ذهنی از جمله قربانيان آشويتس بودند.حدود هفت هزار مامور نازی وظيفه محافظت و قتل بازداشتيان را برعهده داشتند که 750 تن از آنان بعد از جنگ دوم جهانی در دادگاههای متفقين محاکمه و مجازات شدند .دانشمندان و پزشکان آلمانی بر روی اسيران زندانی آزمايش هايی انجام می دادند. از ميان آنها بدنام تر از همه دکتر ژورف منگل بود که توجه اش به بچه های دوقلو جلب شده بود و تلاش می کرد قسمت های مختلف بدن آنها را به هم پيوند بزند.


۴-نخستين عمل زيبايی در جهان                                     


مصريان باستان بيش از 3500 سال پيش از تكنيك‌هاي مدرن جراحي پلاستيك براي زيبايي استفاده مي‌كرده‌اند.
كانال 4 تلويزيون بريتانيا در برنامه‌اي تحت عنوان‌ «جراحي پلاستيك در جهان باستان»، نشان داد كه بر صورت نفرتي‌تي، ملكه مصر باستان جراحي پلاستيك انجام شده است. در اين جراحي موهاي ملكه را از همه طرف ‌كشيده و پشت سرش جمع كرده‌اند و از اين طريق چين و چروك‌هاي ريز صورت را برطرف كرده‌اند.
اين تكنيك كه امروزه در سراسر جهان هزاران نفر براي بر‌طرف كردن چين‌و‌چروك صورت از آن استفاده مي‌كنند، 1500 سال پيش از ميلاد توسط مصريان باستان به كار مي‌‌رفته است.
نفرتي‌تي، يكي از معروف‌ترين زيبارويان تاريخ، همسر فرعون آخناتون بود و نامش به اين جهت در تاريخ ثبت شده است كه مذهب قلمروي پادشاهي همسرش را به تك‌خدايي و پرستش خداي خورشيد، آتون، تغيير داد.

۱۳۸۳ بهمن ۶, سه‌شنبه

از زمين تا آسمان

۱-زنانه


زنان فراموش شدگان در هياهوی جامعه مرد سالار ايران.


در وبلاگ دوستم خواندم که يک افسانه يونانی ميگويد زن و مرد قديم الايام به هم چسبيده بودند که ناگهان شمشيری آنها را دو نيم می کند و بازوی هر دو خونين و زخمی  می شود. از آن پس زن و مرد هر دو دنبال نيمه گمشده خود هستند تا زخم بازويشان را التيام دهند.نا خود آگاه فکر وضعیت زنان در ایران افتادم که این نیمه دیگر انسانیت در هیاهوی جامعه مردسالار ایران به هیچ انگاشته شده است.در کارتهای ملی که جدیدا چاپ شده و قرار است جایگزین شناسنامه شود هیچ اثری از نام مادر دیده نمی شود و مادرانی که تجسم عینی محبت ،عشق ، ایثار و فداکاری هستند در اوراق هویت فرزندانشان اثری از آنها یافت نمی شود.حضور زنان در بسیاری از موقعیت ها و مکان ها به واسطه دیوارهای کشیده شده توسط به اصطلاح رجال منع شده است و به عنوان حفظ حرمت زنان فضای فعاليتی اين نيمه ديگر جامعه بسیار تنگ شده است.افسوس که در دیدگاه اين مردان زن تنها موجودی است برای غذا درست کردن و زناشویی کردن. موجودی که باید تابع مطلق آقای خود باشد و مصلوب الاختیار.وای بر اینان که نیمه دیگر خود را منزل می نامند ، نیمه ای که وجودش طراوت بخش زندگی است.


۲-اجتماعی


در برابر باد : دکتر معين مردی از تبار ياس دوستان


وقتی که به این سايت رفتم و اسم در برابر باد رو دیدم، ناخود آگاه یاد سالهای پیش افتادم .آن سالها که تمام آرزوهایمان را در وجود باغبان گلهای یاس می جوییدیم و تمام دعاهایمان را همراه باغبان گلهای یاس کردیم به این امید که در سراسر ایران یاسها برویند و عطر یاس یگانه عطر هوای وطنمان باشد.

ولی افسوس که بادها گلبرگهای یاسها را یکی یکی پرپرکردند ، گلبرگهایی که هرکدام از ما آرزویی روی آنها نوشته بودیم و به ماندگاریشان امید بسته بودیم. گلبرگها پرپر شدند و ساقه یاسها را هم خود باغبان در آن هنگام که در 16 آذر امسال در دانشگاه دلبستگان به یاسها را تهدید به اخراج از سالن کرد ، از ریشه در آورد و دیگر نه یاسی باقی است و نه از آن باغبان خندان که چون پدر دوستش میداشتیم اثری باقی است.

و اما اکنون مردی از سلسله یاس دوستان ، آمده است که می خواهد در برابر باد ها بایستد و دوباره یاس برویاند. نمی دانم دوستان باید بگویم یاریش کنید یا نه ،ولی یک چیز را میدانم که او برای حمایت از یاس دوستان ، میز وزارت را به نشانه اعتراض ترک کرد ،پس او هم یاس ها را دوست دارد.

«دوستان لطف کردند و اين سیاه مشق من رو در سايت در برابر باد گذاشتن که ازشون تشکر می کنم و براشون آرزوی موفقيت دارم»

۳-اسکار


مراسم هفتاد و هفتمين جايزه اسکار در روز 27 فوريه 2005 در لس آنجلس برگزار خواهد شد.

267 فيلم سينمايی برای نامزد شدن برای دريافت جايزه بهترين فيلم در مراسم هفتاد و هفتمين دوره جايزه اسکار، در دور مقدماتی به رقابت گذاشته شدند که از اين ميان فقط پنج فيلم به مرحله نهايی راه يافتند..از شروط اصلی حضور در دور مقدماتی نامزدی جايزه اسکار اين است که فيلمها بايد تا روز 31 دسامبر حداقل به مدت هفت روز متوالی در آمريکای شمالی به نمايش عمومی در آمده باشند و همچنين مدت نمايش اين فيلم ها نبايد کمتر از 40 دقيقه باشد.

۵ فيلم نامزد شده برای دريافت جايزه بهترين فيلم عبارتند از:

«فيلمهای** دختر ميليون دلاری، *هوانورد، ری ، از پهلو و **در جستجوی ناکجا آباد »

 

*فيلم 'هوانورد' ساخته مارتين اسکورسيزی با نامزد شدن در يازده بخش، در صدر فهرست نامزدهای اسکار قرار گرفت.

**فيلمهای دختر ميليون دلاری، ساخته کلينت ايستوود و در جستجوی ناکجا آباد با بازی جانی دپ و کيت وينسلت، هر کدام با نامزد شدن در هفت رشته نزديکترين رقبای هوانورد هستند.


 

۴-درآسمان

ايرباس A 380 عروس آسمانها

 

ايرباس روز سه شنبه ۱۸ ژانويه ۲۰۰۵ با حضور بسياری از رهبران اروپايی از جديد ترين مدل خود که A 380 نام دارد پرده برداری کرد.اين هواپيما اولين هواپيمای دو طبقه جهان است که دارای امکانات بی نظيری می باشد.

برای پروژه ساخت اين هواپيما ۱۲ ميليارد دلار هزينه  و ۱۰سال وقت صرف شده است.اين هواپيما که طولش به اندازه يک زمين فوتبال و ظرفيت حمل ۸۰۰ مسافر  را دارد دارای اتاق های اختصاصی و فروشگاه و مکانهای تفريحی برای مسافرين است.۱۲۹ فروند از اين هواپيما تا کنون پيش فروش شده است و هواپيمايی سنگاپور اولين استفاده کننده از اين هتل هوايی خواهد بود.

۵-سينما


فيلم های شرکت کننده در جشنواره فجرامسال:



کيانوش عياری با بيدار شو آرزو، ايرج کريمی با باغهای کندلوس، رسول صدرعاملی با ديشب باباتو ديدم آيدا، مجيد مجيدی با بيد مجنون، علی رفيعی کارگردان تئاتر ايران با اولين فيلم سينمايی خود، ماهی‌ها عاشق می‌شوند، کمال تبريزی با يک تکه نان، ابراهيم حاتمی‌کيا با به ‌رنگ ارغوان، ناصر تقوايی با مستند تمرين آخرين تعزيه حر دلاور زينت بخش جشنواره امسال خواهند بود.

۱۳۸۳ دی ۳۰, چهارشنبه

گوناگون


۱-وطنم ايران


خانه  ام مرا می گويد :«مرا ترک مکن :چرا که گذشته ات اينجا ساکن است.»


وراه مرا می گويد : «بيا و مرا دنبال کن :چرا که من آينده توام»


اين روزها خيلی احساس بدی دارم .من هميشه در برابر کسانی که خارج رفتن برای زندگی يا حتی ادامه تحصيل رو بهم پيشنهاد می کردند ميشوريدم و می گفتم من ريشه اين خاکم واگرهم مشکلی هست بايد ايستاد و اصلاحش کرد .هميشه می گفتم موجيم ما که آسودگی ما عدم ماست ولی امروزنه توانی برای فرياد دارم و نه انگيزه ای .احساس ميکنم که هر روز دارم فرسوده تر می شوم و فکر کنم که بايد رفت بايد رفت .به ياد سخن مارتين لوتر کينگ رهبر جنبش مدنی سياهان آمريکا می افتم که می گفت :«من سرزمين موعود را ديده ام ولی شايد نتوانم با شما به آنجا بيايم».من هم اميدوارم که روزی سرزمين موعود را ببينم و در سرزمين موعود زندگی کنم.


۲-ولنتاين


روز عشق يا ولنتاين (۱۴ فوريه) روز زيبايی هست که چند سالی است در ايران هم رونق گرفته اما دليل انتخاب اين روز به عنوان روز عشق:


ولنتاين کشيشی بوده که در قرن سوم در رم زندگی می کرده و وقتی که  کلاديوس دوم امپراطورآن زمان برای آنکه ارتش قوی تری داشته باشد مردان را از ازدواج منع کرد ولنتاين کماکان به اجرای مراسم ازدواج ادامه داد تا اينکه با روشن شدن موضوع او را به زندان انداختند و به مرگ محکوم کردند .با زندان افتادن او بسياری از جوانان به ديدن او در زندان شتافتند از جمله آن جوانان دختررييس زندان بود که ولنتاين عاشق او شد و  روز ۱۴ فوريه که ولنتاين   آخرين  لحظات عمر را به علت بيماری در زندان سپری ميکرد  با نامه ای عشق خود را به آن دختر ابراز کرد.نامه ای که در آن نوشته بود:


                                            "Love from your Valentine."                  


 کلامی که جاودانه شد و روی بسياری از کارتهای مخصوص اين روز سالهای سال است که نوشته می شود.کلامی که يادار عشق واقعی است.


۳-ايران و حمله احتمالی آمريکا


    گزارشی در آخرين شماره مجله نيويورکر به چاپ رسيد که نشان می‌دهد ايران، اکنون در کانون هدف‌های آقای بوش قرار گرفته است. سيمور هرش، نويسنده اين مقاله در مجله نيويورکر  که گزارشگر تحقيقی کارآزموده‌ای است، هدف‌های آقای بوش را فراتر از تاسيسات هسته‌ای ايران می‌داند و از جمله به نقشه‌ای برای يک حمله تمام‌عيار و تغيير حکومت تهران اشاره می‌کند.او شايد جنجالی باشد، گاهی هم اشتباه می‌کند اما اغلب صحت گزارش‌هايش به نحو خيره‌کننده‌ای به اثبات رسيده‌اند.او يکی از نخستين کسانی بود که بدرفتاری با زندانيان در عراق (مانند ماجرای زندان اوغريب) را نشانه مشکل گسترده‌تری دانست که در سطوح بالای پنتاگون رسوخ کرده است.


به گفته او، نيروهای ويژه آمريکا مدتی است از خاک افغانستان به شرق ايران نفوذ کرده‌اند تا تاسيسات زيرزمينی را جستجو کنند. طرح‌های احتمالی برای اشغال تمام‌عيار اين کشور و برنامه‌هايی از اين قبيل نيز دائما بازنگری و به روز می‌شوند. شايد بهتر باشد که اين بار سخنان آقای هرش درست از آب در نيايند، اما بايد به ياد داشته باشيم سابقه پيش‌بينی‌های او بسيار تحسين‌برانگيز است.


۴-ايرانی ها نخستين طبخ کنندگان غذا


تحقيقات نشان مي دهد، ايرانيان نخستين مردمي بودند كه به طبخ غذا پرداختند. آش، سوپ و ميرزا قاسمي با چهار هزار سال قدمت نشان از تمدن ايرانيان دارد. ابتدايي ترين غذاها از گياهان تهيه مي شد و از روغن گياهي براي طبخ استفاده مي كردند. اين غذاها حاوي مقداري هيدرات، چربي، فيبر و پروتئين هستند. اكنون در قرن بيست و يكم پزشكان براي رژيم درماني و غذا درماني اين غذاها را توصيه مي كنند. بهداشت علم تغذيه در اين گونه غذاها بيشتر از غذاهاي جديد الاختراع است.


درود بر نياکان ما که هر قدمشان مايه سربلندی ما در عصر حاضر است و وای بر ما که در عصر حاضر تنها کارهايمان مايه ......آيندگانمان هست.

۱۳۸۳ دی ۲۲, سه‌شنبه

درد دل

۱-فيلترينگ اورکات


   اورکات دريچه ای بود که بسياری از دوستانم را دوباره در آن پيدا کردم .دوستانی که بوی کودکيم را می دادند و ديدن هرکدوم از اونها برايم جلوه گر خاطرات تلخ و شيرينی بود که با به ياد آوردنشان شعف وصف ناپذيری درونم شعله ور می شد.افسوس که کسانی هستند که با هم بودن ما و ماشدنمان را دوست ندارند.


ما لبريز از فريادهای در سينه خفته ايم


                        ما فرزندان نسل سوخته ايم


  ما راويان قصه های درديم


                          ما شاهدان سالهای سرديم


ما از هم جدايان به قهر زمانيم


                         ما اميدواران به فرداهاييم


فرداهايی که.................................


۲-پريشب حدود ساعت ۱۱ شب بود که داشتم ميومدم خونه .پشت چراغ قرمز بودم که يکهو التماس های کودکان ۱۰-۱۲ ساله برای فروش گل در آن سرما و آن موقع شب ...


   فصل سرما


      کودکان تنها


              چهره های در هم شکسته


                   دستهای پينه بسته


                        گونه های سرخ شده ز سرما


                            قامتهای خميده ز دردها   


                                        اين است احوال اين کودکان


                                          کودکان گل فروش خيابان


  خدايا فرياد و فغان


      از جور و بيداد زمان


           به راستی چيست ؟ گناه اين طفلکان


               اين بی پناهان سرگشته در زمان


۳- در جهان


فلسطينی ها پس از سالها زمامداری عرفات . محمود عباس را به رهبری خود انتخاب کردند مردی که نماد استقامت در سالهای گذشته و نماد صلح در ۱۰ سال اخير بود . 


۴-گيل گمش


اسطوره ای ايرانی که اين روز ها در هاليوود فيلمی با همين عنوان در حال ساخته شدن است .


۱۳۸۳ دی ۱۶, چهارشنبه

از همه جا

۱-اجتماعی


  درود بر فاشگويان راست گفتار














۱۳۸۳ دی ۱۳, یکشنبه

فروغ بی غروب

سوار بر ماشين ذهن


     به طرف کوچه های خا طرات ميروم


         به کوچه احساس ميرسم


             کلامی نظرم را جلب می کند


               «در خيابان های سرد شب


                    جفت ها پيوسته با ترديد


                       يکديگر را ترک می گويند


                          در خيابان های سرد شب


                             جز خداحافظ٬خداحافظ صدايی نيست »


 به کوچه اندوه سرک می کشم


    روی ديوارش


         سنگ نوشته ای است که نوشته :


             «پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار »


 کوچه نا اميدی را می جويم


       تابلويی می بينم


           که اميد را دگر بار برايم زنده می کند


               «نگاه کن که موم شب براه ما


                      چگونه قطره قطره آب می شود


                          نگاه کن تو ميدمی و آفتاب می شود...»


  پا به کوچه وطن پرستی می گذارم


           کلامی قلبم را می فشارد


              و شوری در من بر می انگيزد


                  «در سرزمين شعر و گل و بلبل


                      موهبتی است زيستن»


 و.........


      در يکايک کوچه های ذهنم


           يادی است از فروغ


                 فروغی که راوی قصه های درد بود


                     و جاودانه ای که شاهد سالهای سرد بود.


پ-ص«شعر های فروغ»


15دی ماه ٬هفتادمين سالروز تولد بزرگ بانوی شعر ايران گرامی باد.افسوس که تمام هستی اين بزرگ بانو آيه تاريکی بود و خيلی زود در بستر خاک ارميد.