زیر آسمان شهر تهران در یکی از جنوبی ترین نقاط شهر، اتاقی 70-80 متری با کاشی های سبز ، لامپ های مهتابی و 6 تخت ، که با پلاستیکی آبی رنگ پوشیده شده اند وجود دارد.بالای هر تخت یک قیف آلومینیومی پر از آب وجود دارد که یک شلنگ از این قیف آویزان است.در این اتاقک 4 صندلی پلاستیکی که یکی اش شکسته است برای4 نفری که توی این اتاق کار می کنند وجود دارد .از لحاظ تجهیزات هم این اتاقک یک گوشی دارد که وقتی می گذاری تو گوشت هیچ صدایی رو نمی شنوی و یک چراغ قوه کم سو که برای روشن کردنش باید چندین مانور انجام بدی همراه یک ساکشن که هر موقع دوست داشته باشه کارمی کنه.
اینجا آخر دنیا است .اینجا سانتر مسمومیت بیمارستان لقمان است .اینجا شناخته شده ترین سانتر مسمومیت در کشور و تقریبا تنها سانتر مسمومیت در استان تهران است.
اینجا جایی است که می توان گوشه ای از جامعه را دید و درک بهتری از شرایط جامعه پیدا کرد.هر روز دخترکان معصومی را می توان دید که وقتی در بدست آوردن حداقل خواسته هایشان ناموفق بودن تنها راه نجات را در خودکشی یافته اند یا پسرانی رو میشه دید که آنقدر تحت فشار بوده اند که تنها راه رهایی را در فنا یافته اند.دیگر فریادهای پدران و مادرانی که فرزندانشان را در آغوش گرفته اند و از در تو می آیند یک آوای حزن انگیز همیشگی برام شده، واقعا بعضی وقتها دوست دارم با این فریادها ، فریاد بزنم و با این شیونها هم آوا بگریم.واقعا اینجا هر شبش خاطره هست وشاید اگر نبود لبخند رضایت پدر و مادران بعد از نجات فرزندانشان ، کار در اینجا نا ممکن میشد. در جایی مثل اینجا که همه عصبانی هستند و یکدم فریاد و هیاهو است ، شنیدن یک جمله خسته نباشین ، از هر استراحتی برای فراموش کردن خستگی بهتره. راستی یادم رفت بگم که بیشتر دخترهایی که اینجا میارن در محدوده سنی 17-30 سال هستند و علت خودکشی اکثر اینها شکست های عاطفی است و جالب اینکه بیشتر قیافه هایی معصومانه دارند که نگاه در چهره شان واقعا دردناک است .بیشتر پسرانی هم که مراجعه می کنند به علت مسمومیت با مواد مخدر ، شیشه ، الکل یا قرص اکس است و کمتر به علت خودکشی مریض پسر داریم ، بعضی از این پسر ها هم خیلی قیافه هاشون خطرناک است.
در انتها هم بگم که کشیکهای اینجا واقعا وحشتناک سنگین است و من بعد از هر کشیک یک روز می خوابم ، البته من این بخش رو با همه سختی هاش دوست دارم چون اینجا چیزهایی میشه دید که هیچ جای دنیا نمیشه دید.
سلام تا باشه از اين چيزا.....بابا جان الان که اين جور چيزا افتخار اونوقت شما خودتونو ناراحت می کنين؟؟؟
پاسخحذفيه شب که گذرم اونورا افتاده بود و کشيک رفيقمون بود فقط تونستم ۲ ساعت اون محل رو تحمل کنم و اين در حالی بود که دوست جونم اونجا بايد ۱۲ تا کشيک يه نفره ميداد...
پاسخحذفسلام:) کاملا ميفهمم ه بايد خيلی محيط عجيب غربی باشه...ميشه گفت يه جورايی بهتون حسوديم ميشه که مسومین لقمانرو میگذرونین:)
پاسخحذفمن هميشه از چنين بخشی می ترسم...ما برگشتيم ها!
پاسخحذفچقدر خوشحال شدم وقتی کامنتتو تو وبلاگم ديدم . خوبی ؟ خسته نباشی .
پاسخحذفتوای معبود من عاشق ترینم
پاسخحذفتو عرش آسمون من رو زمینم
تو ای هستی و عمرم نازنینم
بیا فقط میخوام تو رو ببینم
--آپ شد دوست عزيز وقالبشو هم عوض کرديم .سری بهم نميزنی؟...موفق باشی
حالا هم که شنيدم ارتو هستی!!! بخش خوبيه!!! اينو وقتی تموم بشه ، بهتر ميفهمی.. کشيکاش سنگينه اما زود خستگيهاش يادت ميره!
پاسخحذفسلام..يه بار ديدمتون اونجا کاش اومده بودم کمک:( خسته نباشين واقعا:)
پاسخحذفخسته نباشی مهربان!...می دانم!...دنيايست برای خودش!...تعريفش را بسيار شنيده ام!!!!!!.....می گذرد مهربان!....سخت نگير...آسمانی باشی
پاسخحذفبـــــــــهتريـــــــن سايــــــت جهت افزايش بــــــازديدکنندگان سايــــــت شما و کسـب درآمـــــــد:
پاسخحذفhttp://www.PersianHit.com/?ref=948
دريا-صبور و سنگين-مي خواند و مي نوشت:
پاسخحذفمن خواب نيستم
خاموش اگر نشستم
مرداب نيستم
روزي که برخروشم و زنجير بگسلم
روشن شود که آتشم و آب نيستم.
الآن کدوم بخشی؟
پاسخحذفسلام ... خيلی تلخ بود مثل حقيقت ... مرسی از حضورت راستی منم به روزم خوشحال ميشم بيای
پاسخحذفمن چندين باره که سر ميزنم اما هنوز آپ نيستی.. اينم تلافی ...
پاسخحذفسلام. يکی از دلايلی که من با توجه به نمرات خوب و استعدادم و خانواده ای که تو هر زير مجموعه ش يه پزشک داره ٬از رشته های پزشکی و باقياتش فراری بودم همين مسائل حاد و لامصب بود
پاسخحذف