۱-کودکانه
اين روزهای برفی بی اختيار ياد ايام کودکی و ياد زمانی که تا برف ميومد تمام شب به اميد تعطيلی مدرسه پشت پنجره بودم افتادم.
ياد آنروزها که با دنيايی از تشويش به مدرسه قدم گذاردم .ياد روزگارانی که آ با کلاه و ا بی کلاه را خواندم .بسيار شاد بودم که آب را ميتوانستم بنويسم و کم کم سارا سيب دارد و بابا در باران آمد از راه رسيدند.من و دوستان کودکيم بزرگ می شديم و کتاب ها هم پر محتوی تر ميشدند و ما برای اولين بار شعر يار مهربان را در کتابمان خوانديم و با شعر آشنا شديم .من يار مهربانم / دانا و خوش زبانم //گويم سخن فراوان/ با آنکه بی زبانم.بعد از يار مهربان انار آمد:صد دانه ياقوت دسته به دسته /با نظم و ترتيب يکجا نشسته//هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان /قلب سفيدی در سينه آن.و پس از انار باران آمد :باز باران با ترانه/با گوهرهای فراوان /می خورد بر بام خانه /ای کاش منهم پرنده بودم/با شادمانی پر می گشودم و...........
دوستم يادت هست آنروزها؟
ما بزرگتر می شديم و نقش آفرينان قصه های کتابمان يکی يکی می آمدند و می رفتند.پطرس فداکار که انگشتش را تا صبح در سوراخ سد کرده بود و شهری را نجات داد . کوکب خانم که زن پاکيزه و مهمان دوستی بود.دوستان يادتان هست که کوکب خانم برای مهمان ها نيمرو درست ميکرد؟وبعد دهقان فداکار با پيراهنی که آتش زد و قطار را نجات داد.
باز هم بزرگ شديم و در کتاب ها همسفر آقای هاشمی و خانواده اش شديم که می خواستند از کازرون به نيشابور بروند .عجب سفر پر ماجرايی بودکه ما يکسال با آنها همسفر بوديم و هنگامی که به نيشابور رسيدند نفهميديم که چگونه يکسال گذشت.
چقدر زود گذشت آن سالها که باربا پاپا. بامزی. بچه های کوه آلپ. واتو واتو . رامکال و نيک و نيکو را می ديديم.دوستان خانواده دکتر ارنست .مهاجران و آقای پتيبل و سگش را يادتان هست؟
و بيشتر آنروزها با ترس از جنگ و بمباران سپری شد .روزهای پر از تشويش .شبهای خاموشی.پناهگاههای زير زمينی .چراغ قوه های رنگی و ماشين هايی که چراغ هايشان را رنگ کرده بودند تا در شب هواپيما های عراقی نورشان را نبينند و از همه اينها بر جسته تر آژير خطر و صدايی که اعلام ميکرد علامتی که هم اکنون می شنويد .........................
عجب زود گذشت.
۲-ولنتاين
روز عشق يا ولنتاين (۱۴ فوريه) روز زيبايی هست که چند سالی است در ايران هم رونق گرفته اما دليل انتخاب اين روز به عنوان روز عشق:
ولنتاين کشيشی بوده که در قرن سوم در رم زندگی می کرده و وقتی که کلاديوس دوم امپراطورآن زمان برای آنکه ارتش قوی تری داشته باشد مردان را از ازدواج منع کرد ولنتاين کماکان به اجرای مراسم ازدواج ادامه داد تا اينکه با روشن شدن موضوع او را به زندان انداختند و به مرگ محکوم کردند .با زندان افتادن او بسياری از جوانان به ديدن او در زندان شتافتند از جمله آن جوانان دختررييس زندان بود که ولنتاين عاشق او شد و روز ۱۴ فوريه که ولنتاين آخرين لحظات عمر را به علت بيماری در زندان سپری ميکرد با نامه ای عشق خود را به آن دختر ابراز کرد.نامه ای که در آن نوشته بود:
"Love from your Valentine."
کلامی که جاودانه شد و روی بسياری از کارتهای مخصوص اين روز سالهای سال است که نوشته می شود.کلامی که يادار عشق واقعی است.
۳-اجتماعی
۲ تا جمله خوندم که خيلی ازشون خوشم اومد هر چی خواستم تر جمه کنم ديدم هيچکدوم از ترجمه ها به زيبايی خود متن نيست برای همين خودشون رو مينويسم.
"And to the Iranian people, I say tonight, as you stand for your own liberty, America stands with you," Bush said
"The Iranian people should have a chance to determine their own future"
Rice told reporters
این بار تنها می توانم بگویم...چه زود بزرگ شدیم...چه بیهوده قد کشیدیم...و چه زیبا به یاد آوردی...آسمانت همیشه آبی...حتی در دوره ای که می اندیشی کودکی را جایی جا گذاشته ای!...وقتی برف می بارد...شهرمان برای قدم زدن شانه به شانه کوچک می شود...امان از شيطنت چترهای هميشه باز!
پاسخحذفزود بزرگ شديم ، باز هم بزرگ ميشويم ، امروز فردايی است که ديروز برای رسيدن آن آرزوها داشتيم ، ميدانم که فردايی هم خواهد رسيد که حسرت امروز را بخوريم و اين دور خاصيتش تکرار است ...
پاسخحذفآره واقعا .وقتی اين برفی که اومده رو ميبينم ياد اون موقعها ميفتم که مدرسه ها تعطيل ميشد ميرفتيم برف بازی ....واقعا يادش به خير خيلی خوب بود .
پاسخحذفسلام....انقدر برف اومده که با سورتمه اومدی!!!!!!!!!....واقعا اين صحبت هايی که کردی آدم رو ميبره به دنيای خوش کودکی....البته من با اين دنيا هنوز زياد فاصله ندارم...۱ سال ديگه ميام بيرون و اون موقع جدا دلم برای اين حال و هوا تنگ ميشه...خوشحال شدم بهم سر زدين...بازم منتظرم...شاد باشی...
پاسخحذفکاشکی ميشد مثل فيلم ها به دنيای قديم رفت!حالا که نميشه بايد کودک درون رو زنده نگه داريم.
پاسخحذفيک عمر می نوشتيم سارا انار دارد در دست کوچک خود دارا تفنگ دارد ما مشق می نوشتيم با شور و شادمانی غافل از اينکه دارا حتی نداشت نانی .. سارا گلوله ايی خورد وقتی شغار می داد هنگام مرگ خونش بوی بهار می داد ...دارا که مشق ما بود در جبه هاست امروز درس شهادت او سر مشق ماست امروز
پاسخحذفببخشيد ... اسم سارا و جنگ و کودکی و هزار تا چيز ديگه من رو ياد سمبل های ملی انداخت....
پاسخحذفسلام خوبي زيباست مثل هميشه اي والا... ممنون از حظورت باراني باشي ...يك سال نقش فاصله هامان سكوت بود
پاسخحذفشايد براي حرف زدن از عشق زود بود
اي كاش قفل سخت سكوت تو ميشكست
يا در نگاه سرد تو خورشيد مي نشست
من موج خسته بودم و تو ساحلم شدي
با يك نگاه ساكن شهر دلم شدي
سلام.اينجا اصفهان برفی نيست. ولی بی برف هم ميشه ياد کودکی افتاد....نه؟!
پاسخحذفسلامی به پاکی لبخند کودکی به شما دوست عزيز.موفق باشی
پاسخحذفسلام٬هيچ کسی اون روزا رو فراموش نميکنه چون همون روزا بود که اينده رو براش ساخت.موفق باشی٬اپ کردی بگو
پاسخحذفآره من يادم هست...مگه می شه فراموش کرد...مگه می شه اون کابوسها رو فراموش کرد....مگه می شه شعار های هر روز رو فراموش کرد....مگه می شه بازيهای کودکانه مون که توش سرباز عراقی بد بود رو فراموش کرد....هيچی فراموش نمی شه...هيچی....چه کودکی سختی داشتيم.....نه مثل حالا که بچه ها....!!!
پاسخحذفولی هنوز اين يار دبستانی حس و حال خودشو داره!!! اينو ثابت ميکنن!!! خواهيم ديد!!!
پاسخحذفراستی پسر شجاع رو فراموش کردی!!!
مثل هميشه زيباست ...منظورم نوشته های شماست هرچند که صفت زيبا برای اينهمه قشنگی باز هم نارساست.اما دوست من بايد به سن و سال من بود تا اينها را اساسی فهميد ...اين وسطها يک خبرهايی هست که فقط وقتی به اينجا رسيدی ميتونی از لحظه لحظه ش لذت ببری...موفق باشی ...راستی درسهايی که ما خونديم خيلی خيلی خيلی قشنگتر بود .دست کم جنگ توش نداشت زنانش توانا تر بودند وشعرهايی داشت که شما اونا رو نخونديد...چه شعرهايی...
پاسخحذفببين يادم رفت بگم . اين دوتا جمله اگر نشان دهنده احساس واقعی صاحبانشون باشند...زندگی شيرين ميشود!!!
پاسخحذفچه ساده و چه صادق . درست همچون آيينه . آفرين به تو دوست عزيز . قلمت پر از احساس آنروزها بود .
پاسخحذفسلام.بالاخره منم اپ کردم خوشحال ميشم بيای happy valentine
پاسخحذفسلام ممنون كه بهم سر زديد براي ولنتاين 1 چيزايي نوشتم فقط مونده نظرات شما...منتظرم
پاسخحذفسلام....خيلی ساده و صادقانه نوشتيد...لذت بردم....فکر میکنم از دل گفتيد آخه...
پاسخحذفسلام من تنبل خانوم نيستم ببين خواهش ميکنم به من نگو من يک کم زيادی لوسم گريه ام در مياد راستی يک چيزی بگم وبلاگت خيلی قشنگه من که زياد بلد نيستم وبلاگ بنويسم فعلا باباييي اهان يادم رفت بهم سر بزن خوشحال ميشم اگر قابل دونستی استاد ok
پاسخحذفسلام مجدد ... اومدم بگم من آپم و منتظر .....
پاسخحذفپيام عزيز سلام . خانه ات پر رونق تر باد . زيبا مينويسی و ويبلاگت زيباست .قلم روان داری سعادت نصيبت باد. بروزکردم وقت کردی سری بزن .
پاسخحذفالله يارت باد.
بی خيال ولنتاين
پاسخحذفعشق يعني سرزمين پاك من عشق يعني لحظه بيداد من عشق يعني ليلي و مجنون شدن عشق يعني وامق و عذرا شدن عشق يعني مسجد الاقصي من عشق يعني كودك فرداي من عشق يعني كلبه دل ساختن در قمار زندگي جان باختن عشق يعني چشمهاي پر ز خون درد و غم يكجا بهم آميختن عشق يعني دردهاي بيشمار گريه كردن, سوختن, افروختن عشق يعني كعبه اسرار من عشق يعني مخزن الاسرار من ...............................منم آپ هستم منتظرتم که
پاسخحذفسلام پیام جان------دیگر حرفی برای گفتن ندارم.تمام حرف ها را تو زدی. مرا به دوران کودکی بردی.(فکر میکنم که با هم همسن باشیم) مرسی.ولی پیام جان می دانستی که ----دارا توپ دارد ---- سارا نان ندارد؟!!!!! وبلاگم به روز شده. یک سر به من بزن. قربانت سوتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک.....
پاسخحذفهمه چيز چرا انقدر زود ميگذره ...
پاسخحذفبوش و رايس کسانی هستن که حاضرن به خاطر منافع خودشون دنيايی را به آتش بکشن.
پاسخحذفبا سلام خدمت كودكان ديروز و امروز
پاسخحذفكودكانه (پري كوچولو)با داستانهاي شيرين پذيراي شما دوستان و فرزندان عزيز شماست