کوچه خاطرات
این روزها بیشتر از هر زمان شبگرد کوچه های خاطراتم.
به کوچه آرزوها سرک کشیدم و ناخودآگاه خندم گرفت.وقتی که بچه بودم دوست داشتم که خلبان بشم.دوشت داشتم که هر روز آلاسکا بخورم(رنگ نارنجی اش رو خیلی دوست داشتم)دوست داشتم که دخترهای همسایه موقع وسطی بازی کردن من رو هم بازی بدن ( من ۵ سالم بود و اونها ۴-۵ سال از من بزرگتر بودن و من رو تو بازی نخودی میزاشتن ).دوست داشتم که هر روز برف بیاد تا مدرسه تعطیل بشه.دوست داشتم همیشه صندلی جلوی سرویس مدرسه بشینم.دوست داشتم ساعت ۵ بشه تا پسرک کوچولوی تلویزیون پرده قرمز رو کنار بزنه و کارتون شروع بشه.دوست داشتم یک ماشین آهو بیابان داشته باشم و.........دوست داشتم که زود بزرگ بشم.
ولی حالا دلم برای پاکی و صداقت ارتباطات و دوستیهای بچگی تنگ شده.دوست دارم مثل اون موقعها هرکی رو که دوست دارم برم بهش لبخند بزنم و بگم دوستش دارم و کسی رو هم که دوست ندارم چنگ بزنم و گازش بگیرم.دوست دارم کسی رو که دوست دارم بغل کنم و ببوسم و کسی رو که دوست ندارم مشت و لگد بزنم...
راستی شما به کوچه آرزوهاتون سر زدین؟ به آرزوهاتون رسیدین ؟
خیلی قشنگ بود:)اشکم داشت درمیومد!بابت لینک هم ممنون
پاسخحذفمن هر روز و هر روز...به کوچه ی خاطراتم سر می زنم...مگر می شود دخترک ِ کوچک ِ فيلسوف را فراموش کرد...راستی...هيچ اشکالی نداره!اگر به کسی که دوستش نداری بگی که...
پاسخحذفسلام . چقدر جالب نوشتيد . چرا اينقدر اين روز ها همه ياد خاطرات گذشته افتادن ؟
پاسخحذفشبگرد کوچه خاطرات.خيلی قشنگ بود.مرسی که سر زدی.
پاسخحذفزندگی دو نيمه دارد:
پاسخحذفنيمه اول در انتظار نيمه دوم
و نيمه دوم در حسرت نيمه اول
پس قدر هر روزو بدن چون ديگه تکرار نميشه...
هر ثانيه رو ميشه کرد يه خاطره زيبا
ممنون که به من سر زدی بازم بيا
وبللگت هم خيلی قشنگ
به شما لينک دادم
پاسخحذفسلام
پاسخحذفرهرو عشق بودن یعنی حضور ... ای کاش همه در خود حضور می داشتیم ... آغاز برمبنای هدفمان زیباست ... آنقدر زیبا که بر دل مینشیند ... اما پس از آن حضور تنها نوای ساز عشق است ... گاه گاهی آدمها تنها در ناخود آگاهشان میدانند که مسافرند ... خداوند را برای همین ناخود آگاه شاکریم ... اما حضورچیز دیگری است ...باید یادمان بماند ... شاید بهترین راه خواندن نماز عشق است !
نه نه واژه دیگری نیست ... به دنبالش نباش ... همین حضور است !
باید در خودمان حاضر باشیم ... آنگاه حسابگری توانا خواهیم شد !
همسفران باید در " ما " حاضرشوند! ... { دیگر من و تو درکار نیست}
ارزش هم صحبتي با دوست آنقدر زياد است كه بالا ترين تجلي از نيروي نيرومند عشق است .
اين روزها هوا آلوده است زلالي ازگوشه چشم تا غبار دل تازگي مي بخشد !
بادوست با لبخند و اميد بردل بباريم!
سلام اقا پيام
پاسخحذفاگه شمام نوشابه ميل داريد من با کمال ميل براتو ن باز ميکنم
وبلاگت خيلی قشنگ
راستی اگه از من خوشتون نمياد
بهم بگيد خودم ميرم
احتياج به مشت و چنگ و گاز گر فتن نيست
ولی خيلی مطلبت قشنگ
بازم پيشم بيا منتظرم
بروزم بيا خوشحال ميشم
پاسخحذفسلام مرسی که سر زدی عزيز. زياد خودتو ناراحت نکن اگه باشه که اونی که بخوای نميشه اگرم که نباشه بايد هی سعی کنی... در هر حال مزخرفه!
پاسخحذفسلام
پاسخحذفمن خيلی به اين کوچه سرک میکشم. نه به آرزوهام نرسيدم البته چرا من از بچگی نقاشی رو دوست داشتم موفق هم بودم ولی هيچ وقت به رنگ روغن نرسيدم ولی الان مدت يکسال که رنگ روغن کار ميکنم. در مورد کامنتی که تو وبلاگ من گذاشتی دوست عزيز رفتن داريم تا رفتن آخه من و اون راهمون از اول جدا بود و معلوم. تصميم گرفتيم که تا وقتی ميتونيم کنار هم باشيم بمونيم و بهترين باشيم ولی اونجايی که خدا گفت که ديگه راهتون يکی نيست بايد به هم بگين خداحافظ. من مسلمونم و دوستم غيرمسلمون ولی ميخوام بگم که هيچ کس نتونست مثل منو اون عاشق بمونه. من از اين دلم گرفته
سلام مرسی از اينکه به من سر زدی وبلاگتم زيباست
پاسخحذفبچه که بودم دوست داشتم دزد دريايی بشم! ناخدای کشتی با يه پای چوبی!
پاسخحذفگاهی وقتا هم به فکرم می رسيد که معلم شم.اخه نوشتن با گچ رو دوست داشتم.
هيچ چيز به اندازه ی دوچرخه سواری و مسابقه با پسرای همسايه کيف نداشت چقدر با تفنگ ابی همديگر رو خيس می کرديم.
دوست دارم فقط يه بار ديگه با تفنگ ابيم به جنگ پسرهای همسايه مون برم.
سلام پيآم جان
پاسخحذفوبلاگت خيلي قشنگ
موفق باشي
بازم به من سري بزن
باي
سلام من رو به اين راحتی نمی تونی گير بياری
پاسخحذفاگه چنگم بزنی منم گازت ميگيرم
راستی چه نوع نوشابه ای رو دوست داری
بگو برات پوست کنم