پرواز بر بال خیال:
دیروز رفتم شهر کتاب خیابان آبان.و ۳ ساعتی تو کتابها غرق شدم.نا خودآگاه به گذشته ها سفر کردم .به روزگاری که چهارشنبه ها پیش کتابفروشم میرفتم و افرادی که اونجا بودن و بحثهای داغ آن زمان رو .در میان شوق و هیاهوی ما و دفاعهای جانانه ما از آقای خاتمی و اینکه او آن کسی است که ما در آرزوهایمان آمدنش را می خواستیم.نویسنده سالخورده ای که همیشه من رو بسیار محبت می کرد گفت پسرم من تا چیزی رو با چشمانم نبینم باور نمی کنم .اون حرف اون روز به من خیلی سنگین اومد و در دل خودم او را به دور بودن از مسایل روز و اینکه با شرایط امروز آشنا نیت کردم.سالها از اون روز ها میگذره و من تازه فهمیدم که چه زود باور بودم.مردی که با یاسها آمد.مردی که اشکها برایش فرش زیر پا ساختند در حالیکه که دیگر مثل قدیمها مهربان نبود با هو کردنهای بچه ها در دانشگاه تهران بدرقه شد.و.....من هم یاد گرفتم تا چیزی را با چشمانم نبینم باور نکنم
ادبیات داستانی:
چند صباحی است به ادبیات داستانی و داستان علاقه مند شدم کلی کتاب داستان خریدم حالا خوندمشون میگم کدوما خوب بود .ممنون میشم اگه کتاب داستان قشنگی رو که خوندین بهم معرف کنین.
از دفتر خاطراتم :
روزها
از پشت پنجره اتاق تنهایی خویش
خیابان را می نگرم
شاید که تو بیایی
و شبها
گوش به خش خش برگهای پاییزی می سپارم
شاید که
عابر روی برگها تو باشی
اشک میریزم
شاید که روزی اشکها
باز گویند با تو
راز مهر جاودانیم را