کودکانه ها :
بعضی وقتها آنقدر آرزوها و حرفهای دلم رو بچگانه می گم که هیچ کس اونها رو باور نمی کنه. شاید برای ارتباط با بزرگترها و زندگی در دنیای بزرگترها باید یاد بگیرم که ساده نباشم.
غروبها :
غروبهای ماه رمضون رو دوست دارم. یک هیجان یک هیایو. یک سادگی دوست داشتنی.بچه هایی که تازه روزه گرفتن و به خودشون افتخار می کنن و دوست دارن به همه بگن روزه هستن. حال و هموای نون وایی ها قبل از افطار. صفهای آش رشته و حلیم . آدمهایی که تو این ماه مهربون تر میشن . شوق و ذوق برای اذان شدن .و حال و هوای بعد از اذان ......
و باز هم دلتنگ میشم این روزها . دلتنگ سفره قدیمی خونه مادربزرگ. دلتنگ لقمه های نون پنیری که برامون می گرفت .چقدر خوشمزه بود ؛ مزه ای فراموش نشدنی . دلم برای گوش فیل و زولبیا با میه اون سفرن تنگ شده ؛سفره ای که بوی عشق و محبتش هر کسی رو که سر اون سفره می نشست گیج می کرد سفره ای که مامان بزرگ با هزار ذوق و شوق می انداخت تا جایی بشه برای جمع کردن همه بچه ها .سفره ای که با رفتن صاحب سفره دیگه هیچ وقت پهن نشدو فقط یک یاد شیرین و یک آرزوی همیشگی برای دوباره پهن شدنش برام باقی موند....
چه زود میگذره لحظه ها و چه زود آدمهایی که دوست داریم رو از دست میدیم و چه دیر؛ ما ارزش چیزهایی که داریم رو می فهمیم ؛ وقتی که فقط میتونیم بگیم یادشون به خیر ..........
اوهوم... اين داستان هميشه هست...قدر داشته ها رو نمی دونيم...حسرت نداشته ها رو می خوريم..
پاسخحذفموهای تنم سيخ شد پيام...
پاسخحذفهر سال که ميگذره ماه رمضون دلگيرتره واسم مخصوصا سفره فطارش!
پاسخحذفپيام جان مامان بزرگ من الان ۵ سال و نيمه که رفته ولی هنوز به دوريش عادت نکردم و گاهی فکر ميکنم هنوز هست ... باورم نميشه که گذاشتنش تو خاک ... روزی نيس که يادش نيفتم :((((((
پاسخحذفسلام ممنون که سرزدی... خيلی صادقانمه ولطیف بود نوشته ات... خيلی ...يه چيزی بگم اونم اينکه روزه بهم ميسازه يعنی که:
پاسخحذفديدی بعضيا اعصابشون ضغيف ميشه... بد اخلاق ميشن... چه ميدونم بی حالن... همش خوابن... من اينطوری نيستم خدارو شکر
ولی خوشم اومد آدم دقيقی هستی... دقيق و نکته بين... خوشحالم ... وممنون ازت که اينقدر دقيق خوندی نوشته ام رو و ازهمه مهمتر بهم سرزدی ...
آهان راستی منو دعاکن تو همون غروب دوست داشتنی ماه رمضون. باشه؟
همين...
تا بعد.
سلااااااام خب بعد از فارغ التحصيلی خيلی تند تند وبلاگ مينويسی قبلن خيلی شناخته شده نبودی من که وبلاگمو خذف کردم چون اصلن وقت نداشتم من که ميشينم پای نوشتن همين جوری همش ميتایپم بعد ميبينم که اوه چند ساعته که من پای کامپيوترم بعد برای جبران مجبور به شب کاری ميشم راستی شما قراره کی از ايران بری؟ ميدونم که اوايلش برات سخت خواهد بود ولی کم کم عادت ميکنی!من خودم سيزده سال ايران زندگی نکرده بودم از اول دبيرستان اومدم ايران حالا فکر کن من با يه فرهنگ ديگه بزرگ شده بودم تا خودمو منطبق کنم چه بر من گذشت بماند چون داستانيه واسه خودش در مورد افطاری خونه مادر بزرگ جمع شدن من هيچچچچچچچ خاطره ای ندارم چون از دو سالگی که ايران نبودم بعد هم وقتی برگشتم اونا نبودن من هيچ کدومشونو وقتی فوت کردن ايران نبودم.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفممنون بهم سر زدی
اره واقعا با نوشته های اخرت کاملا موافقم
مامی بزرگهام هم هر دوشون خوب و سلامت هستن
اميدوارم بزرگترهای همه اگه که زنده هستن خدا نگهشون داره و کسانی که فوت کردن خدا بيامرزدشون
بازم بيا اون ورا بای بای
salam khosh hal misham behem sar bezani
پاسخحذفakhe up kardam
u ham nayay nemishe !!
هميشه يه جورايی تو ماه رمضان دلم ميگيره....در مورد دنيای بزرگتر ها هم بايد بگم.....هنوز زوده برای ورود به دنيای بزرگ آدم بزرگا......
پاسخحذفسلام .واون وقته که آدم يه بغض بزرگ داره.برام دعا کن.ياعلی.
پاسخحذفسلام:
پاسخحذفدنيای تلخ بزرگترا سردی خودش را داره... گاه می شود اين دنيای را با خاطرات کودکی رنگی ديگر بخشيد...
سفره ی مادر بزرگ يک خاطره شيرين شد و نشست تو البوم خاطرا دلمون قدر سفرهی ماه رمضون امسال را بدون که سال ديگه اونم شده يک خاطره با يک دنيا دلتنگی...
سلام.خيلي وب جالبي داري اگر مايل به تبادل لينک هستی لينک مارا به نام جوجه طلایی دروبلاگ خود قرار داده و بعد ما را خبر کنيد
پاسخحذفgo0go0ljo0n.mihanblog.com
خدا مامان بزرگتونو بیامرزه.....لحظه ها چقدر بی رحم هستن
پاسخحذفدلم برای آدمای قديم سفره تنگ شده ...اونايی که سفره پهنه ولی الان دیگه نميان...
همشونو دوست دارم و واگذارشون میکنم به خدا!!
مامان بزرگی دلم برات تنگ شد
مرسی پیام
شب به خیر
سلام راس ميگی.........ما قدر داشته هامونو وقتی ميفهميم که ديگه خيلی دير شده..........از لطفت ممنونم..................
پاسخحذفسلام
پاسخحذفچی رو پيشواز رفتم الان ۲ روز هم از مهرگان گذشته تاريخ نوشته رو نگاه کن
باز هم نوستالژی........
پاسخحذفروزم با" روزی روزگاری در مملکت هندوستان ..."
ماه رمضون خيلی ماه آرامش بخشی هستش مخصوصآ دعا هاش...
پاسخحذفبه نظر شما کسی برای آرزوهای کودکانه ارزشی قائل هست؟ به نظر من نيست.
سلام
پاسخحذفبه اين سايت يه نگاهی بنداز چون موسسش يه زرتشتيه بعد اين سايت مال انجمن زرتشتيان کرج جالبه تاريخ جشن مهرگان رو هم می بينی بعد من دوستان زرتشتی زياد دارم من جمله عزيز دل بنده که قصد سفر دارن
اون مال زمانی بود که مردم همچنان شغلشون کشاورزی و دامداری و از اين جور حرفها بوده که وقت بيشتری برای جشنها و مراسم داشتن ولی الان خيلی ساله که مردم صنعتی شدن و نميتونن ۶ روز رو جشن بگيرن برای همين بين زرتشتيان همون ۱۰ مهر مرسومه که جشن مهرگان رو برگزار می کنن.
پاسخحذفراست ميگی، دلتنگی خيلی تلخه. ولی حداقل شايد باعث بشه قدر لحظه های الانمون رو بيشتر بدونيم..
پاسخحذفسلام
پاسخحذفراستش دلتنگ نيستم اين شعر رو همين طوری گفتم
ممنون که سر می زنی
خونه مامان بزرگ واسه منم خاطره است،خيلييييی!
پاسخحذفجمعه ها همه از صبح تا حدود ۱۱-۱۲ دور هم بوديماما از وقتی که پدر بزرگم ما رو تنها گذاشت همه اين شادی ها تموم شد،هرگز نتونستيم همه رو دوباره جمع کنيم و مثل قديما....
سلام پیام جان
پاسخحذفعاشق این لحن نوشته هاتم .....سادگی کلامت رو دوست دارم .....بعضی وقتا دلم میخواد کودک درونم را در باران رها کنم تا خیس بشه ....ژولیده، تماشایی ...رهایش کنید ...میخواهم کودکی بهترین ونابترین غزل در دفتر احساسم باشد .....تو خودتم دلت مثل بچه ها پاکه که اینقدر بچگی رو دوست داری ......منتظر همیشگیت ....پری غمگین