۱۳۸۵ آذر ۹, پنجشنبه

آفتابه

من و آفتابه :

مادر بزرگم همیشه یک ضرب المثل داشتن که می گفتن : مادر جون ما اینقدر خوش شانس هستیم که دم اقیانوس هم میریم باید آفتابمون رو با خودمون ببریم . حالا واقعا حکایت من هست . بعد از مدتها یکی پیدا شد که اومد به بنده ابراز محبت و دوستی کرد ولی از خوش شانسی بنده ؛ هیچ آدرسی ؛ یا  میلی نگذاشتن و فقط یک کامنت مهر آمیز برا بنده گذاشتن. آخه من به کی بنالم . خدایا چرا نمی زاری بخت ما باز بشه .خدایا چرا من تشنه رو لب چشمه میبری و تشنه بر می گردونی

ليلاسه شنبه 30/8/1385 - 12:20
سلام
به نظر آدم جالبی ميای
راستی کارت چيه؟ خيلی آدم اقتصادی به نظر ميای
سنتم ميخوام بدونم
موفق باشی

نیازمندی ها :

به مقدار زیادی خاک که با کود حیوانی کاملا آغشته شده باشد برای ریختن به سر تجهیز کنندگان هواپیمایی احتیاج داریم. (‌ البته آغشته بودن به کود حیوانی به این دلیل هست که خاک خالی واقعا برای دوستانی که هر ۶ ماه یکبار یک سقوط در پروندشون ثبت می کنن باور بفرمایین کم هست . راستی برای پر کردن لای جرز هاتون هم کره نکنین از دوستان استفاده کنین اینا به درد لای جرز هم نمی خورن.)

افسوس دوبار سقوطی دیگر و دوباره مرگ فرزندان این سرزمین تا کی..........بیشتر از ۳۰ نفر باز هم در سقوط چند روز پیش آنتونوف پرواز کردند............تا کی.................

۱۳۸۵ آذر ۷, سه‌شنبه

بوبول

۱ - بوبول

 بوبول کتابی از بزرگمرد و آقای طنز معاصر ایران ؛ ایرج پزشکزاد هست.موضوع یکی از داستانهای این کتاب ماجرای دختر خانمی هست که قسمت میانی پشت بدنشون توسط نا مادری به وسیله یک فیلم عکاسی  داغ شده و این پرونده تبدیل به پرونده ای شده که هر بار مختومه اعلام می شود. با درخواست یکی از مسوولان دادگاه مجدد به جریان می افتد.

سکاس دادگاه کتاب بوبول ( نقل به مضمون )

رییس دادگاه : خوب شیرین خانم بیا ببینم این داغ دقیقا کجاست ؟

شیرین خانم :آقای رییس شما که دفعه پیش دیدین .

رییس دادگاه : نخییر خانم اون مال 6 ماه پیش بود و باید به دقت دوباره این ضایعه رو بررسی کرد.

شیرین خانم : آقای رییس این پرونده که مختومه شده بود چرا دوباره به جریان افتاد. ؟

رییس دادگاه : خانم برای اینکه پرونده نقص داشت و در دفعه پیش نوع فیلم مشخص نشده .این برای دادگاه خیلی مهم هست که آلت جرم رو کشف کنه. ما امروز انواع فیلم رو آوردیم که با مطابقت با محل آسیب نوع فیلم رو تشخیص بدیم.

 در حالی که شیرین خانم در حال آماده شدن برای نشون دادن محل آسیب هستن . منشی دادگاه هم مشغول تنظیم عینکش برای رویت محل اسیب هست که رییس دادگاه فریاد می کشه و میگه آقای منشی شما نگاه نکن برای شما خوب نیست شما تازه عمل قلب کردین و براتون این صحنه ها ضرر داره .منشی دادگاه هم سرش رو  میندازه پایین و در حالیکه آب دهنش رو قورت میده زیر چشمی مشغول نگاه کردن به آسیب بود.

رییس  دادگاه هم بعد از رویت آسیب و امتحان فیلم های مختلف ناگهان اعلام کرد که بعله فیلم مورد نظر پیدا شد .

شیرین خانم : لبخنی زد و گفت آقای رییس تموم هست .؟

رییس دادگاه : خیر خانم.

شیرین خانم : آخه چرا؟

رییس دادگاه : برای اینکه اعضای هیت منصفه اعلام کردن که باید خودشون تمام قسمتها رو بررسی کنن تا ببینن شما جای دیگتون آسیب ندیده و ............

داشتم با خودم فکر می کردم این خانم بازیگر مشهور که به چهره اول جامعه تبدیل شده   هم ؛ همچین سکانسهایی داره و احتمالا چندین بار صحنه جرم بازسازی میشه تا به تمام زوایای این مشکل پی برده بشه.و تا مشخص شدن تمام زوایای این پرونده این پرونده مختومه نمیشه.البته این پرونده یک مرحله از داستان ما جلوتر هست چون ملت همیشه در صحنه ما بیشترشون تمام زوایای این فیلم رو مشاهده کردن که این به کشف تمام زوایا کمک می کنه.

۲ - ***راستی ۵ شنبه باشگاه وبلاگ نویسها یادتون نره***

*کروکی و آدرس محل هم در پست پایین هست.

 

۱۳۸۵ آذر ۵, یکشنبه

ديد و بازديد

دید و بازدید :

باشگاه هواداران پرشین بلاگ در تهران در نظر دارد جهت برقرار کردن پل ارتباطی با وبلاگ نویسان عزیز همشهری و معرفی و آشنایی دو طرفه باشگاه و دوستان حاضر ٬ مراسمی را با عنوان افتتاح باشگاه وبلاگ نویسان تهران برگزار کند و کارش را با کمک شما دوستان بهتر از قبل ادامه دهد.

در انتها از تمام همشهریان وبلاگ نویس عزیز دعوت می کنیم تا با حضور در این مراسم مارا یاری و دلگرمی دهند.

زمان : ۹/۹/۸۵ از ساعت ۱۵ الی ۱۷

مکان : تهران - ابتداي بزرگراه کردستان - مقابل فروشگاه شهروند قزل قلعه-  پارک گلها- باشگاه وبلاگ نويسان تهران

خوب دوستان اگه بتونین بیاین خیلی خوب میشه .به دوستان شعرواره هم لژ سالن (منظور ردیف اول هست با لژ کفش اشتباه نکنین ها )  ؛  ؛ اختصاص داده خواهد شد . همراه با پذیرایی ویژه توسط کادر مجرب و ورزیده.

کوچ  آفریننده آواهای جاودان :

بابك بيات ؛ موسيقيدان و آهنگساز برجسته كشورمان درگذشت.

بابك بيات پس از يك دوره بيماري به علت نارسايي كبدي در بيمارستان ايرانمهرتهران درگذشت.
«بابك بيات»در سال 1325 در شهر تهران به دنيا آمد.از سن 19 سالگى در اپراى تهران مشغول به فعاليت شد.

              

بابک بیات : در محله های جنوب شهر تهران بزرگ  شد و دوران کودکی او در خیابان های سر آسیاب دولاب ، شکوفه و محله های دیگر جنوب شهر گذشته است که به گفته ی خود او شروع آهنگ سازیش از همان خانه ی چهل و هشت متری و محقرشان در همان محله ها شروع شد.علی رغم این که پدر او اصرار داشت او ورزشکار شود و به مدرسه ی نظامی برود او در سن ١٩ سالگی مشغول فراگیری موسیقی کلاسیک و جهانی در اپرای تهران شد استادان او در آنجا خانم اولین باغچه بان ، آقای ثمین باغچه بان و نصرت الله زابلی بودند.

شروع فعالیت حرفه ای او با ساخت موسیقی متن فیلم غریبه به همراه زنده یاد واروژان آغازشد و این فیلم نقطه ی آغاز فعالیت های بیات در زمینه ی موسیقی فیلم شد  که فیلم های خورشید در مرداب ، برهنه تا ظهر با سرعت ، فریاد زیر آب ، سریال چنگلک از جمله ی آن فعالیت ها هستند.

 

اما آغاز فعالیت او در زمینه ی آهنگسازی برای ترانه ها به آشنایی او با ایرج جنتی عطایی باز می گردد که حاصل این آشنایی به همکاری بابک بیات با خوانندگانی همچون گوگوش ، داریوش ، ستار گیتی و ابی منجر شد و ترانه های زیادی با آهنگ های بیات جاودانه گشتند که غریبه ، جنگل ، فریاد زیر آب، علی کنکوری ، کتیبه ، خورشید خانوم و مولای سبز پوش از جمله ی آن ترانه ها هستند. موسیقی ترانه ی فریاد زیر آب از جمله ی کار های برتر بیات در آن زمان به شمار می رود.

یادش همیشه جاودان...........

۱۳۸۵ آذر ۲, پنجشنبه

فرزند ايران

به یاد داریوش و پروانه :

 

 ٩ سال از قتل داریوش فروهر و همسر وی، پروانه اسکندری گذشت بزرگمرد و مهربان بانویی که هیچگاه ایرانیان آنها را از یاد نخواهند برد.قامت رشید و صدای پر طنین داریوش و چهره مهربان و دوست داشتنی پروانه همیشه برای فرزندان ایران جاودانه خواهد بود.......

                             

در 30 آبان ماه داریوش و پروانه فروهر با ضربات متعدد چاقو در خانه خود به قتل رسیده بودند. یکشنبه، یک آذر ١٣٧٧ ،ساعت ٥ بعدازظهر خبر کشته شدن داریوش و پروانه فروهر همچون بمبی در محافل خبری ایران به صدا درآمد. آن دو، با هم، در یک ساختمان و به شیوه‌ای مشابه با ٢٦ ضربه چاقو به قتل رسیدند. و این درحالی بود که دهه‌هایی پیشتر، "محمد مصدق" در توصیف آنها گفته بود:«آن دو در و تخته‌ای هستند که خوب به هم جوش خورده‌اند.و در پی این قتل سایر قتلها : قتل محمد مختاری ؛ قتل محمد جعفر پوینده، قتل مجید شریف و قتل پیروز دوانی،صورت گرفت که از این قتلها به عنوان قتلهای زنجیره ای یاد می شود.

داریوش فروهر که در زمان مرگ هفتاد سال داشت به سال ١٣٠٧ در یک خانواده مسلمان در اصفهان به دنیا آمد. او از ١٥ سالگی و پس از آشنایی با مصدق، زندگی سیاسی خود را آغاز کرد و در دوران فعالیت سیاسی خود، پیش از انقلاب ایران بیش از ده بار بازداشت و زندانی شد. تجربه ١٥ سال زندگی در زندان، او را سمبلی از مبارزه ساخت تا آنجا که برخی دوستان وی، زندان را خانه دوم او نامیدند.  

. او بلافاصله پس از انقلاب، در ٢٤ بهمن ١٣٥٧ درکابینه دولت موقت به ریاست مهدی بازرگان شرکت کرد و به عنوان "وزیرکار" در دولت موقت ایران مشغول به کار شد. او حقوقی بابت شغل وزارت دریافت نکرد و با استعفای دولت موقت نیز از فعالیت‌های اجرایی فاصله گرفت.

 داریوش فروهر همزمان با آغاز پاییز سال ٦٠ به زندان رفت و پنج ماه در  زندان بود.

یادشان گرامی و روحشان قرین رحمت.

 

۱۳۸۵ آبان ۳۰, سه‌شنبه

پيشکش به پدر و مادرم

 برای پدر و مادرم :

شاید که هیچگاه شما این نوشته را نخوانید ولی دوست دارم اگر روزی از اینجا گذر کردید . بدانید که همیشه دوستتان دارم و شما را سپاس می گویم.

 

مادرم :

من عشق را از نگاه همیشه مهربان شما آموختم. نگاهی که هر صبح از پشت پنجره همراه همیشگی من در لحظه های انتظار تا آمدن مینی بوس مدرسه بود.

من معنای بوسه و مهر ورزی را از بوسه هایی آموختم که شما همیشه بدرقه راهم می کردید.

من دلداگی را از چشمان همیشه منتظرم شما آموختم که پیوسته ، شبها پشت شیشه ؛ پدر را به انتظار می نشستید .

من معنای دوستی را آن هنگام آموختم که شبها قبل از خواب من را در آغوش می فشردید و در گوشم زمزمه می کردید.خوابهای خوب ببینی پسرم.

 من برق چشمان عاشق را آن موقع دیدم که روز اول مدرسه من را نگاه کردید. یادتان هست آخرین نگاه قبل از رفتن به اولین کلاس زندگیم را؟؟؟نگاهی که عاشقانه ترین و عمیق ترین نگاه بود.

و من عشق بی انتظار را از شب بیداری ها و اشکهای شما بر بالینم و گرمای محبت را از دستهای همیشه گرمتان که پیوسته دستهایم را در خود جا میداد آموختم.

پدرم :

شانه های همیشه استوار شما جایی بود برای تکیه کردن من .و نصیحت های همیشگی شما برایم زمزمه محبت بودن.و دستهای نوازشگر شما همیشه پاک کننده همه دلخوری هایم از دیر آمدنتان به خانه بود.

با آمدنتان به خانه و شوری که در خانه به پا می کردین ارزش ما بودن و خانواده رو به من آموختین.


و همیشه مراقبت ها و نگاههای از راه دورتان به من این جرات را می داد که هر کاری رو با شجاعت بیشتر انجام بدم و، چون می دونستم که کسی همیشه مراقبم هست.

 

و پدر و مادرم شما را بسیار سپاس می گویم که من را دوست داشتن و مهر آموختین .ولی یک گلایه هم دارم چرا  به من نگفتین همه دوستی ها بی غل و غش نیستن وجدایی قدمتی به اندازه دوستی داره ؟؟؟ البته دنیا به من آموخت ولی خیلی سخت آموختم ...........

دستانتان را می بوسم و تعظیم می کنم در برابر این همه بزرگواری و محبت .همیشه عاشقانه دوستتان دارم.  

و یادمان باشد همیشه به یاد پدر و مادرمان باشیم شاید با یک جمله مهر آمیز یا یک لبخند بتونیم . ازشون تشکر کنیم.........

آرزوی سلامتی برای همه پدران و مادران در قید حیات می کنم و آرزوی شادی روح ؛ برای رفتگان........ 

۱۳۸۵ آبان ۲۸, یکشنبه

حاجيز

مکان : دبیرستان پشت تیمارستان روزبه                     زمان : ۱۳۷۵

حاجی زاده ( حاجیز )  اولین مبتکر شلوار های استرچ با پارچه غیر کشی

یک معلم جغرافی داشتیم که ایشون شلوارهای چسبانی می پوشیدن : به غایت بدن نما. و شلوارهای ایشون معروف به شلوار استرچ بود. این شلوارها جوری بود که اگه ایشون چند درجه خم میشدن : برای استفاده مجدد از شلوار احتیاج به نخ و سوزن پیدا می کردن.

روز ۱۲ اردیبهشت به پیشنهاد دانش آموز نحیف کلاس  یک خربزه خریدیم و روبان قرمز زدیم و توی یک جعبه کاغذ کادو شده گذاشتیم. حاجیز تا وارد کلاس شد یک تشویق اساسی کردیمش . حاجیز هم که در پوستش نمی گنجید؛ شادان و خندان کلی از بابت کادو تشکر کرد و شرو ع کرد به باز کردن جعبه. تا جعبه باز شد خنده رو لبهای حاحیز ماسید و کلاس از خنده منفجر شد .

حاجیز هم که خیلی شاکی بود  شروع کرد به بد و بیراه گفتن که شما ها آدم نمیشین ؛ فقط این مدرستون یک کامیون اسم بار شما ها کرده ؛ باورتون شده و....................هرچی حاجیز بد و بیراه می گفت خنده های کلاس بیشتر میشد و آخر سر استاد با ذکر این جمله گوهر بار که شما ها سیب زمینی هستین و حیف فحش که آدم به شما ها بده کلاس رو ترک فرمودن..........

البته استاد هم سنگ تمام گذاشتن و در ثلث سوم امتحان المپیاد جغرافیا برگزار نمودن.

عذر خواهی از ستاره خانم :

ستاره خانم همدانشگاهی من و یکی از خواننده های این وبلاگ بودن. من سه تا پست قبل دیدم ایشون تو وبلاگ یکی از دوستام همون موقع کامنت گذاشتن و بعد دیدم اومدن وبلاگ من .من هم چون فضول دونم داشت میترکید که بفهم ایشون کی هستن. تو کامنتای پستم نوشتم دوست همدانشگاهی فضول دونم داره می ترکه لطفا خودتون رو معرفی کنین. دوست من از وبلاگم رفتن و دیگه برا پستام کامنت نمی زارن.خوب برا همین دوست داشتم که ازشون عذر خواهی کنم .و بهشون بگم دیگه دوست ندارم ماهیت دنیای واقعی شما رو  بدونم و شما همیشه دوست وبلاگی من هستین و دوست دارم که دوباره پستام رو بخونین و برام کامنت بزارین. همیشه تو وبلاگم منتظرتون هستم.اگه از سوالم ناراحت شدین ازتون عذرخواهی می کنم.

۱۳۸۵ آبان ۲۶, جمعه

يک پست کوتاه

خوب خانمهای عزیز و آقایون گرامی

چون کپل خان از صبح مشغول ورزش بوده و الان هم می خوان سریال جواهری در قصر رو ببینین با یک آپ کوتاه در خدمتتون هستم.

۱ - در راستای واردات گاو و گوسفند :

واردات گاو و گوسفند به ایران ؛ در حکم واردات زیره به کرمان می باشد .

توضیح : این جمله گوهر بار بعد از ۳ ساعت رانندگی مداوم در تهران به ذهنم رسید . شما هم کمی رانندگی همشهری ها رو ببینینن مطمئن هستم که با من موافق خواهید بود.

۲ - کاشکی حیوان بودیم :

جایی خوندم که کاسکو ( طوطی خاکستری رنگ که حرف می زنه )‌تک جفتی هست و همیشه تا آخر عمر با یک جفت زندگی می کنه و ارتباط داره . یکهو به ذهنم رسید خیلی ما ها اگه اندازه این حیوون ارزش با هم بودن رو  می فهمیدیم این همه طلاق و دادگاه خانواده احتیاج نبود.

 واقعا ما ها ؛ چقدر به تنها با یک نفر بودن و قلبمون رو تنها با یک نفر تقسیم کردن  اعتقاد داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۵ آبان ۲۴, چهارشنبه

ياد قديما

مکان : کلاس آناتومی عملی                  زمان : سال ۱۳۷۸

استاد : خوب بچه ها  این عصب اگه گفتین چیه ؟

همهمه در کلاس. هر کی یک چیزی میگه و استاد بیات با پوزخند منحصر به فردشون مداوم میگفتن خیر اشتباه هست و یکدم نیش آزار دهندشون تا بناگوش باز بود.

دانشجوی نحیف و لاغر کلاس : استاد من بگم؟ استاد من بگم ؟ استاد من جواب بدم ؟

استاد : خوب ظاهرا آقای دکتر هم می خوان اظهار نظر کنن . همه ساکت باشن ببینیم ایشون که ساعت ۹ میان به جای ساعت ۸ ( خنده مداوم دانشجویان در صحنه ) چه نظری دارین. خوب بفرمایین همه منتظریم.

دانشجوی نحیف و لاغر کلاس : نمی دونم ( ترکیدن کلاس از خنده )

استاد : در حالیکه نیشش بسته بود و از عصبانیت سرخ شده بود : آقای دکتر تشریف ببرین بیرون لطفا .

دانشجوی نحیف و لاغر : استاد مگه ندونستن عیب هست ؛ نپرسیدن عیب هست . (‌خنده حاضرین )

استاد :‌با عصبانیت تمام. آقای دکتر تشریف ببرین بیرون .شما آبرو همه خانوادتون رو بردین با این کارهاتون.واقعا من تعجب می کنم خانواده به این محترمی اونوقت شما.......................

         

شعر باران :

باران می بارد

و باران چه زیبا بهانه ایست

 برای تو را به یاد آوردن

باران می بارد

و باران چه زیبا ترانه ایست

برای تو را فریاد زدن

باران می بارد

و من هنوز در کوچه انتظارم

آرزوی دیدار تو ؛ در سر دارم..........



۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه

پست توهمی

شعرواره وبلاگ هزاره سوم.

وبلاگ خوانی را با ما شروع کنید .

۷۰ تا از ۶۰ وبلاگ پربیننده از خوانندگان شعرواره بوده اند.

به جای خواندن وبلاگهای دیگر شعرواره را چندین بار بخوانید .

شعرواره اولین وبلاگ مفهومی .

اگه از وبلاگهای تکراری خسته شدین ؛ شعرواره رو یکبار امتحان کنین .

شعرواره همراه  صدیق شما تا رسیدن به درجات عالی وبلاگ نویسی .

شعرواره از دیروز تا امروز همدم همیشگی شما .

ورود به دنیای مجازی را با شعرواره آغاز کنید .

شعرواره ستاره ای درخشان در آسمان وبلاگ نویسی ایران و جهان .

به خواننده های شعرواره جایزه هم میدن ؟ فکر نکنم ؛ ولی خوندنش خیلی لذت بخش هست . به قول جوونا شعرواره آخرشه.

--------------------------------------------------------------------------------------

پ ن ۱ :

شعرواره برنده ۵ جایزه تندیس مزخرف گویی از آکادمی هنرهای پاریس.

پ ن ۲ :

نویسنده شعرواره برنده ۳ جایزه اتلاف وقت و اتلاف عمر از فستیوال وبلاگ نویسی کانادا می باشد.

همچنین این نویسنده تندیس طلایی فستیوال خود اشتغالی پزشکان بیکار را که در سن خوزه آمریکا در سال ۲۰۰۶ برگزار شد به خود اختصاص داده است.