۱۳۸۵ دی ۱۰, یکشنبه

ديکتاتور در دو سکانس

جدی جدی خداحافظ :

خوب من دارم دیگه جدی جدی فردا صبح می رم و نمی دونم تا کی در پادگان نگهمون دارن ولی فکر کنم یک ۱۰ -۱۲ روزی نتونم آپ کنم.پس فعلا تا آپ بعدی خداحافظ

دیکتاتور در دو سکانس :

من از مرگ انسانها خوشم نمیاد ولی از مرگ صدام به عنوان مرگ یک منش حکومتی خوشحال شدم. دیدن مرگ دیکتاتوری در عراق نشون داد که ظلم روزی خواهد رفت . به امید استقرار آزادی و صلح و برابری در تمام دنیا .  

صدام در ابتدای جنگ ایران و عراق در جبهه جنگ

و این هم صدام در عاقبتی که  امیدوارم عاقبت تمام دیکتاتوران جهان باشد.

 

۱۳۸۵ دی ۷, پنجشنبه

کريسمس

کریسمس :

کریسمس به صورت سنتی روز ۲۵ دسامبر برگزار می شود، اما برخی کلیساهای ارتدکس شرقی روز ۷ ژانویه را به عنوان کریسمس جشن می گیرند که با ۲۵ دسامبر در تقویم جولیان یکسان است.سنتهای کریسمس دربرگیرنده نصب تصویر سنتی تولد مسیح، تزئین درخت کریسمس و تبادل هدیه و کارت تبریک و حضور بابانوئل در شب عید کریسمس است و محورهای این عید بر ترویج حسن نیت، بخشندگی، مهربانی و گردهمایی های خانوادگی استوار است.

            

درخت کریسمس :

 سنت درخت کریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی که مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه های خود آوردند، برمیگردد. همچنین در آن زمان عده ای هرمهایی از چوب میساختند و آنرا با شاخه های درختان همیشه سبز و شمع تزیین میکردند.
به تدریج رسم استفاده از درخت کریسمس در بخشهای دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا کرد. در سال 1841، انگلستان، پرنس آلبرت (Prince Albert)، شوهر ملکه ویکتوریا (Queen Victoria) با آوردن درخت کریسمس به کاخ ویندسور (Windsor) و تزیین آن با شمع، شیرینی، میوه و انواع آب نبات، استفاده از درخت را به چیزی مد روز مبدل کرد.
بسیاری از آمریکاییهای قرن نوزدهم، درخت کریسمس را چیزی غریب میدانستند و اولین درخت کریسمس در آمریکا، مربوط به سال 1830 است که آنهم توسط ساکنان آلمانی پنسیلوانیا به نمایش گذاشته شده بود.
در تزیین درختهای کریسمس اولیه، به جای مجسمه فرشته در نوک درخت، از فیگورهای پریهای کوچک- به نشانه ارواح مهربان- یا زنگوله و شیپر- که برای ترسانیدن ارواح شیطانی به کار میرفت- استفاده میشد.


                              

*عکس بالا درخت کریسمس امسال ؛ روبروی کاخ سفید هست.

۱۳۸۵ دی ۳, یکشنبه

کچل خان ۲

کچل خان ۲ :

امرزو ساعت ۸ صبح کچل خان خودش رو به پادگان معرفی کرد . وای نمی دونین چقدر سرد بود . و ابتدا بالا تنه من یخ بست و بعد هم پایین تنه شروع به قندیل بستن کرد.خلاصه شدم خرس یخی. حالا در این سرما یک مشت کاغذ هم دادن که ما پر کنیم . که یک جایی اش نوشته بود مشخصه خاص ظاهری که من هیچی ننوشتم ولی این سوال تو ذهنم شکل گرفت که شکم گنده جز مشخصات خاص ظاهری حساب می شود یا نه .

پس از طی مراتب اداری جهت گرفتن لباس رفتیم انبار . جای دشمنتون خالی یک لباسهایی دادن که من وقتی نوزاد هم بودم اینا اندازم نمی شده چه برسه به الان که ماشالله کلی رشد کردم و استخوان ترکوندم. بعد هم نشستیم تا برگه های مرخصیمون رو بدن . و از اونجا که کچل خان ای کیو سان هستن از این سفره های یکبار مصرف پلاستیکی برده بودم و قشنگ پهن کردم و بعد خودم روش پهن شدم . و این بود دومین قسمت  از سریال کپل خان د ر پادگان.

۵ تا انتخاب برای نوشتن ۵ خصوصیت که بقیه نمی دانند :

۱ - دل نمک

۲ - دکتر ریحان

۳ - ۱۰۰ درد

۴ - جوجه اکسترن

۵ - من برای سایه خود می نویسم

پ ن : از اونجا که نم نم رو کسی بازی نداده من نم نم رو هم بازی می دم منتها به عنوان نفر ششم که به قول خودمون نخودی محسوب می شه.

۱۳۸۵ دی ۲, شنبه

پست ۱ کچل خان + ۵ شاهکار

سلام / پست کچل خان شماره ۱

امروز ساعت ۶ باید می رفتیم نظام وظیفه تا بهمون بگن کجا افتادیم.البته طبق معمول من یک ۱۵ دقیقه ای دیر رسیدم . البته بنده چون بسیار شاد و خرم هستم می خواستم ۷ برم ولی شکر خدا مادر جان صبح بیدار شدن و بزور من رو از خونه بیرون انداختن . یک کم توجیه شدیم و بعد قرار هست فردا ساعت ۸ صبح خودم رو به پادگان که کرج هست معرفی کنم. و در ضمن الان که این سطور را می نویسم ۳ ساعتی هست که کچل شدم و نمی دونین چه قدر خوشگل شدم . خدا من رو با این قیافه به خواب دشمنتون هم نیاره.راستی کشف شد که این ۵ شنبه هم باید در پادگان باشیم پس پست این ۵ شنبه هم پیچانده شد .

 حالا در این اوضاع بی ریخت حضرت ایلیا ( پارازیت ) تشریف آوردن که من ۵ تا شاهکارم رو بنویسم . این هم یک بازی وبلاگی هست که هر کی که دعوت شد می نویسه ۵ شاهکار رو بعد هم ۵ تا رو میگه تا شاهکاراشون رو بنویسن .

۱ - خروج از خانه و عزیمت به سوپر سر کوچه با ظاهر عریان (‌این مودبانه لخت مادر زاد هست ) در حالیکه کفشهای قرمز پوشیده بودم در سن ۲ سالگی.

۲ - ترک مهدکودک با چشمان اشکبار بعد از تنها ۴ ساعت حضور در مهدکودک در سن ۵ سالگی تنها با این دلیل موجه که بچه ها خوراکی که می خوردن به من خوراکی هاشون رو ندادن.

۳ - مسوول مسابقات زو در دوران راهنمایی به مدت ۳ سال . (‌با این توضیح که همه شاگرد اول های مدرسه مبصر بودن به جز بنده که مسوول مسابقات زو مدرسه بودم در حالیکه هرگونه بازی در مدرسه ممنوع بود )

۴ - کسب نمره شایان و افتخار آمیز ۲۵ / ۲ از بافت عملی در ترم اول دانشگاه که ۲۵ / ۰ از نمره مذکور نیز مربوط به دفترم بود .

۵ - پشتکار عجیب در وبلاگ نویسی که الان با کله کچل و در حالیکه باید برم پادگان درگیر این بازی ۵ تایی شدم.

حالا این نون رو در کاسه کسی هم نمی زارم چون دارم میرم پادگان نمی خوام فحش و آه کسی پشت سرم باشه .

۱۳۸۵ آذر ۲۶, یکشنبه

تشکر و بدرود

تشکر و بدرود

چند صباحی یک روز در میان و گاها هر روز اینجا رو آپ کردم.چند وقتی هم هست دو روز در میان اینجا رو آپ کردم . و الان هم دیگه چون وقتام خیلی کم هست و در دو ماه آینده فقط جمعه ها خونه خواهم بود فقط پنج شنبه یا جمعه ها سعی می کنم آپ کنم.و در واقع این پست آخرین پست تا ۸ دی خواهد بود.

دوست دارم تو این پست از همه شما دوستانم که اینجا اومدین و نوشته هام رو خوندین تشکر کنم. دوست هایی که تک تکتون بهترین لحظه ها رو برام ساختین . این چند ماه آشنایی با تک تک شما ها برام بسیار خوشایند بود . همتون رو می بوسم و براتون بهترین ها رو آرزو می کنم سعی می کنم تو همون یک روزی که در هفته خونه میام به همتون سر بزنم ولی اگه نیومدم بزارین به حساب نبود وقت.

امیدوارم همیشه خوشحال باشین و همیشه بنویسین و من رو به عنوان مهمون وبلاگ هاتون بپذیرین . وبلاگ هاتون خوب آب و  جارو کنین تا من تشریف بیارم.منتظر حضور گرمم باشین.( من باز هم قرصهام رو نخوردم و توهم خود بزرگ بینیم عود کرده)

خوب احتمالا آپهای بعدی آپهای با مزه ای خواهد بود چون کپل خان داره میره آموزشی سربازی و احتمالا کلی داستان نمکین بوجود می یاد که میام براتون می نویسم . پس وعده ما جمعه ها با پستهای کمدی کپل خان در پادگان.(‌ به دوستان خود نیز بگویید....)

۱۳۸۵ آذر ۲۳, پنجشنبه

من و کوه

من و کوه

صبح بیدارشدم دیدم برف داره میاد و خوشحال و خندان رفتم تو رختخواب برای ادامه خواب شیرین. در دل هم یک تشکری از پروردگار کردم.چون با دوستم قرار گذاشته بودیم که اگه برف نیاد بریم کوه و اگه برف اومد برنامه کنسل.ولی در همان حین که در رختخواب مشغول خواب شیرین بودم درینگ درینگ تلفنم در اومد. با دوستم که حرف زدم گفت که افتاب هست و بریم کوه.هرچی از ما اصرار که والا برف میاد از دوست ما انکار که نخیر آفتابی هست.

 

خلاصه با دلی اکنده از اندوه  عازم کوه شدیم و البته تا دوستم رسید خونه ما برف هم قطع شده بود. و کوه پیمایی اغاز شد.جاتون خالی چقدر کوه قشنگ بود و کیف داد تنها نکته بدش سگهای عزیز بودن که در جاهایی از راه ایستاده بودن و با چشمهای زیباشون کوهنوردها رو مشایعت می کردن .من هم که اصلا از سگ نمی ترسم .داشتم قبضه روح میشدم.بعد هم در اوج لذت بردن از کوه بنده کشف کردم که بعله موبایلم نیست که ناچار شدیم زود بیایم پایین و طبق معمول بنده مثل گولها یادم رفته بود موبایلم رو ببرم و در ماشین جا گذاشتم واقعا ای کیو در حد نباتی .این هم یک نکته علمی که هی این بچه های استاجر و انترن اطلاعات وسیع پزشکی من رو زیر سوال نبرن.

خوب یک عکسی هم به یادگار از خودم در حین کوهنوردی گرفتم که گفتم شما هم ببینین بد نیست :

  

۱۳۸۵ آذر ۲۰, دوشنبه

بوسه

    بوسه ؛ رساترین کلام ؛ برای فریاد عشق است.

    

و شاهکاری دیگر :

واقعا این ورزش ایران شاهکاریست . تیم قایقرانی بانوان ایران به علت غیر استاندارد بودن قایق هاشون از مسابقات آسیای دوحه حذف شدن.به راستی ......حالا البته خوبه که نتونستن شرکت کنن چون در مسابقات آسیایی تایلند هم که تیم غیور قایقرانی بانوان ایران شرکت کرده بود قایقشون بر عکس شده بود . و در حال غرق شدن بودن البته بیچاره ها خیلی هم مقصر نیستن چون به جای لباس قایقرانی ناچار به استفاده از لباسهای کوهنوردانی هستند که قصد فتح قله اورست رو دارن.

                          

۱۳۸۵ آذر ۱۷, جمعه

۱۶ آذر

اين « سه قطره خون » كه بر چهره ي دانشگاه ما ، همچنان تازه و گرم است. كاشكي مي توانستم اين سه آذر اهورائي را با تن خاكستر شده ام بپوشانم ، تا در اين سموم كه ميوزد ، نفسرند! اما نه، بايد زنده بمانم و اين سه آتش را در سينه نگاه دارم.» ا"دکتر علي شريعتي


 شهيد احمد قندچي-  شهيد آذرشريعت رضوي- شهيد مصطفي بزرگ نيا

 پس از 28 مرداد فضاي ايران به شدت بسته شد و تعداد زيادي از طرفداران مصدق و نهضت ملي به زندان افتادند و فضاي رعب و وحشت حاكم بود. در اين زمان سه اتفاق در حال وقوع بود: محاكمه‌ي دكتر مصدق در دادگاه نظامي به دادستاني فردي به نام آزموده، بازگشايي سفارت انگليس( در زمان مصدق ايران با انگلستان قطع رابطه كرده بود) و مسئله سوم تشكيل كنسرسيوم نفت بود .اين سه مسئله موجب شد كه دانشجويان همچون هميشه با تاكيد بر اين سه مسئله تظاهراتي را در دانشگاه به‌راه بيندازند.

                             

۱۶ آذر به روایت ژوران شریعت رضویكه خواهر شهيد آذر (مهدي) شريعت رضوي و همسر معلم شهيد دكتر علي شريعتي است :

زمزمه‌هاي سفر نيكسون به ايران باعث شده بود كه حكومت براي ايجاد خفقان در جامعه و از همه مهمتر در دانشگاه كه آن‌روز بستر تشنج بود، دانشگاه را از سه چهار روز قبل به نيروي نظامي مجهز كند. تا اينكه روز دوشنبه 16 آذر 1332 زنگ تفريح، سه تن از دانشجويان(شهيد احمد قندچي-  شهيد آذرشريعت رضوي- شهيد مصطفي بزرگ نيا) به تمسخر عده‌اي از سربازان پرداخته‌اند و همين امر نيز باعث شد كه سربازان در ابتدا به كلاس آن چند دانشجو وارد شدند و تقاضا كردند كه آنها را به بيرون از كلاس بفرستند كه امتناع استاد مربوطه باعث شد آنها در دفتر رييس دانشگاه حضور يابند و از او بخواهند كه اين سه تن را تحويل دهد.

اما رييس دانشكده نيز از تحويل سه‌دانشجو خودداري كرد، و معاون نيز بي هنگام زنگ را به صدا در مي آورد. در اين هنگام دانشجويان از كلاسها خارج شده و شروع به شعار دادن مي كنند و بعد هم تير و خون و در انتها شهادت شهيد احمد قندچي-  شهيد آذرشريعت رضوي- شهيد مصطفي بزرگ نيا که باعث شد این روز روز دانشجو نامگذاری شود.

۱۳۸۵ آذر ۱۴, سه‌شنبه

اشک سرد

گزارش هوا :

با ورود یک جبهه هوای سرد از قسمتهای شمالی و حرکت آنها به سوی شمال غربی و دامنه های جنوبی سلسله کوههای شانه ام ؛ در قسمتهای شمالی انتظار بارش باران وجود دارد.و در دامنه های جنوبی سلسله کوههای شانه سمت چپم نیز هم اکنون شاهد طوفانی هستم ....

هوا سرد است

باد می وزد

و در گوشه ای از این غریبستان

کودکی با دستهای پینه بسته

به اشک و زاری

رهگذران ناشنوا را

برای خرید یسته ای کبریت

به اشک و زاری فریاد می زند

هوا سرد است

رهگذران با گوشها و چشمهای بسته می گریزند

اشکی می ریزد

کودکی تنهاست

پس مهربانی کجاست ؟

انسانیت در کدام فراموشخانه به خواب فرورفته ؟

۱۳۸۵ آذر ۱۱, شنبه

برای دلم

نام ترانه : همدم

عاشق نمی تونه

تنها ؛ که بمونه

خیلی وقته دل من

تو رو کرده نشونه

با تو بودن ؛ همیشه آرزومه

بی تو موندن ؛ رسیدن به جنونه

با تو ؛ خود خورشیدم

و بی تو ؛ شب سیاهم

اگه تو همسفر بشی

با تو مرد  راهم

سلام. این آهنگی هست بسیار زیبا از میثم و فرهاد که من نمی دونم شاعرش کی هست ولی بارها گوش دادم و خیلی دوستش دارم.

گزارش از همایش باشگاه وبلاگ نویسها :

بنده چون گشنم بود . به یاد ایام جوانی رفتم پیش آقا داوود پیتزا فروشی مشهور در خیابان نوفل لوشاتو برا همین خیلی دیر رسیدم . برای وارد شدن در پشت رو باز گذاشته بودن که بنده به علت تورم دایمی که در اندامها به خصوص ناحیه شکم دارم به صورت نیم تنه و به سختی وارد شدم . بعد هم رفتم نشستم رو صندلی فقط من نمیدونم چرا این صندلی های باشگاه رو چرا اینقده تنگ ساختن . آخه پدر جان نمی گی یک ورزشکار وبلاگ نویس هم پیدا میشه که خوب براش این صندلی ها کوچیک هست. وقتی بنده رسیدم همهمه ایی روی سن بود و دوستان مشغول طراحی پیر دیر وبلاگ نویسی و مونوپل رسانه ای دکتر بوترابی بودن که جایزه این مسابقه با ابتکار مرد اول فنز و خبرنگاری آقای احسان بخش یک پستونک در نظر گرفته شده بود. در سکانس بعد هم در زمانی که دوستان مشغول دو لپه نوش جان کردن کیک ساندیس بودن  صاحب وبلاگ در پیت ( اسمش رو نمی گم مشهور نشه )‌و بنده رفتیم یک مقدار گل لگد کردیم . و در سکانس بعد یکی از دوستان تشریف آوردن و در مورد معیارهای پیشنهادی وبلاگ نویسان برای انتخاب بهترین وبلاگ سوال کردن که بنده خط خوش رو به عنوان یک معیار پیشنهاد کردم. در سکانس پایانی هم یک خانم که وبلاگ نویس بودن چند نکته در راستای بهبود محتوای وبلاگ ها عرض فرمودن که در این هنگام چون همه با هم حرف می زدن ایشون فکر کردن که بچه ها دارن تشویقشون می کنن برا همین بی وقفه سخنان ارشاد گرشون رو بیان فرمودن و در انتها تشکر کردن و جشن باشگاه تهران به پایان رسید .  در کنار محاسن بیشمار این جشن (‌با نظر مستقیم آقای احسان بخش این بخش اضافه شد )یکی از  حسن های  این جشن  نیز دیدن چند تا از دوستان وبلاگ نویس بود. خوب این هم گزارش برای آنها که حاضر نبودن.