۱۳۸۵ مهر ۷, جمعه

بانوی پاييزی

۱- جشن افطار پرشین

در رابطه با این جشن فقط می تونم بگه که پرشین بلاگ فتح شد. و از این وبلاگ به کلیه فاتحین پرشین بلاگ تبریک میگم .نوش جونتون زورشو دارین فتح کنین.

و نکته دیگه اینکه اینکه صاحب وبلاگ حرفهایم برای تو ( لینکش رو نذاشتم تا مشهور نشه) علاوه بر اینکه کلی خورد .کلی هم برد.واقعا خدا شانس بده.

و خبر دیگه اینکه من و دوستم ( البته هنوز سهمش رو نداده ؛پسر بدهیت رو بده ) ۴ کیلو شیرینی تر خریدیم و بردیم .دریغ از اینکه یک دونش رو به خودمون بدن بخوریم. من نفهمیدم کی ما رو پیچوند.

                

۱۳۸۵ مهر ۵, چهارشنبه

جنگ ويرانی است.

جنگ غم است :

۱ - جنگ غم است ؛ جنگ ویرانی است ؛ جنگ وحشت است. جنگ صدای شیون مادران بر گورهای فرزندان بر خاک خفته است. جنگ اشکهای مادران چشم به در دوخته است. اشکهاو آه های پیرمردی است که در انتظار گرفتن پلاک تنها فرزندش است.

جنگ دلواپسی های نسل من هست که با آژیر قرمز و صدایی که هم اکنون می شنوید اعلام وضعیت قرمز یا....است؛ بزرگ شد.جنگ دغدغه های نسل من هست برای خاموش کردن چراغها هنگام حمله هوایی. جنگ سختیهای نسل من هست که از خانه خویش به سرنوشتی  نا معلوم کوچید.جنگ دفترچه نقاشی نسل من هست که به جای خانه های شاد و سبزه و منظره پر از توپ و تانک و صحنه های جنگ است.

جنگ خاطرات نسل من هست که به جای آرمیدن در اتاق خویش ؛ شبها در راه و نیمه راه پناهگاهها بود.جنگ خاطرات نسل من هست که به جای نقاشی کشیدن با ماژیک هایش ؛ چراغ ماشین ها را رنگی می کرد.

جنگ بد است .من از جنگ بیزارم. من از جنگ افروزان بیزارم.خدایا نسل من به کدامین گناه عذاب جنگی را کشید که شروع کننده و ادامه دهنده اش زورگویان ؛ قدرتمدار بودند. خدایا به درگاهت شکایت....

فروغ خورشیدی بی غروب

۲- فروغ خورشیدی ابدیست.چقدر شعرهای فروغ را دوست دارم.هر بار که شعری از فروغ رو می خونم درست همان حسی که را پیدا می کنم که برای اولین بار اونا رو خوندم.همیشه شعرهای فروغ برام تازه هستتند و هیچ وقت کهنه نمیشن.

نگاه كن
تمام آسمان من
پر از شهاب مي شود
 تو آمدي ز دورها و دورها
ز سرزمين عطر ها و نورها

نشانده اي مرا كنون به زورقي
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر اميد دلنواز من
ببر شهر شعر ها و شورها

به راه پر ستاره مي كشاني ام
فراتر از ستاره مي نشاني ام

مرا دگر رها مكن
مرا از اين ستاره ها جدا مكن

نگاه كن كه موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب ميشود
صراحي سياه ديدگان من
به لالاي گرم تو
لبالب از شراب خواب مي شود
 به روي گاهواره هاي شعر من
نگاه كن
تو ميدمي و آفتاب مي شود

 (قطعه ای از شعرُ آفتاب می شود ُ از فروغ فرخزاد ؛ روحش شاد ) 

۱۳۸۵ مهر ۲, یکشنبه

سلام

پاییز

   فصل خزان ؛

            شاید که با من ؛

                         شود مهربان

شاید که پایان یابد

       روزی این قصه بی پایان

پاییز فصل رنگهاست

          شاید که این بار

             سهم من سبز باشد

                         زین همه ؛ الوان

من منتظر خورشیدم

          پس بتاب ؛ پس بتاب

          دیر زمانیست که من سردم هست

۱۳۸۵ شهریور ۳۱, جمعه

پاييز فصل رنگها

داشتم فکر می کردم واقعا پاییز فصل رنگهاست و من هم در پاییز ای مختلف رنگهای مختلف رو تجربه کردم.

در اولین پاییز عمرم رنگ خون و جنگ : پاییزی که من به یاد ندارم ولی حرفهای مادرم گواهی است بر وحشت اون روزها.و خاطراتی که چجور من و مادرم از اهواز به تهران اومدیم رو وقتی می شنوم واقعا احساس ناخوشایندی پیدا می کنم.

پاییزی دیگر : اولین روز مدرسه .انگار همین دیروز بود که پدر من رو برای مدرسه رفتن درس میداد.در فضای پر ظن و پلیسی اون روزها پدرم به من می گفت که چگونه برای زندگی در فضای جدید باید نقاب بزنم تا حق حیات داشته باشم.با کوله باری از بیم و امید به مدرسه رفتم و دنیایی جدید به رویم گشوده شد.

پاییز ۵ سال بعد :با کلی غصه و غم وارد راهنمایی شدم.خیلی غمگین بودم چون دوست داشتم راهنمایی سمپاد قبول بشم ولی نشدم.احساس عجیبی داشتم.

پاییز اول دبیرستان : احساس خوشحالی .تو پوستم نمی گنجیدم.بله شاخ غول رو شکوندم و علامه حلی تهران قبول شدم.خوشحال بودم.خوشحال...

پاییز ۷۷ :روزهای عجیبی بود .وقتی که تو بلوار دانشگاه قدم می زدم.دوست داشتم با هر قدمی که بر می داشتم صدای خش خش برگها رو بشنوم.احساس عجیبی بود می خواستم فریاد بزنم و بگم راحت شدم.از اون همه اظطراب کنکور از اون همه خستگی.می خواستم به همه دنیا بگم من قبول شدم.

پاییزی دگر؛پاییز غم : احساس غم عجیبی داشتم.اون رفته بود و من فقط روزهای خوب گذشته رو به یاد می آوردم.نمی خواستم پاییز بشه .همه خاطرات اون روزها برام زنده شد و فقط اشک بود که می تونست من رو سبک تر کنه.دفتر خاطرات اون روزها رو چندین بار خوندم و فقط سرآغاز حرفهایم آه بود.در انتهای پاییزسال قبل عاشق شده بودم.عشقی که فکر می کردم بهترین و شیرین ترین لحظه های زندگیم هست.فکر می کردم دوباره متولد شدم.فکر می کردم که پاییز زیباتر از بهاره .همه آسمان و زمین برام سبز بود.خوشحال بودم.دوباره لبخند به لبهام برگشته بود.ولی اکنون این پاییز غمبارترین روزهای زندگیم بود.تلخ تر از اونکه میشد تصور کرد.

و اکنون پاییز ۸۵ : یک دنیا تشویش و اظطرابم.دوباره باید شروع کنم.همه چیز رو باید از صفر شروع کنم.رفتن به یک کشور دیگه . دوباره درس خوندن .دوباره یاد گرفتن.همه چیز دوباره و دوباره.....دلم برای این روزها می دونم تنگ میشه.کاشکی باز هم میشد کنار دوستای قدیمی میموندیم و درس می خوندیم.این دلبستگی ها رفتن رو برام سخت میکنه.هرچند اگه من هم نرم اونها هرکدوم دارن جایی میرن.

خیلی عصبانی هستم.نمی تونم بفهمم که چرا شرایط اینجوری شده که همه دوست دارن از کشورشون برن.یکی از دوستام ۶ ماه است رفته آمریکا ؛ دو تا دیگشون هم دارن میرن استرالیا.

و باز هم شاید پاییزی دگر.....

۱۳۸۵ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

فارغ شدم

سلام

 ۱- فارغ شدم :

خوب بعد از سالها هن و هن زدن و کفن پوشیدن بالاخره بنده فارغ شدم.آقا خرسه بالاخره فارغ شد.ولی خداییش این دفعه بد نزاییدم.یک کاکل زری  زاییدم.بعد از سالها یک ۵/۱۹ زاییدم.کلی حال کردم.هرچند سیستم پایان نامه ما کشکی هست ولی خوب نوزده و نیم شدم.

خوب حالا آقایون و خانم ها کف مرتب . نه نه یادم رفته بود .فضای سوسول بازیه تسامح و تساهل گذشته.دستاتون رو جمع کنین .همه آماده خوش رقصی هستینا.فقط دیگه آماده هستین که یه خدا نشناسی بگه ب که فوری باباکرم برقصین.

خوب راستی می خوام شیرینی بدم.هر کی شیرینی می خواد اسم نویسی کنه که وقتی شیرینی می خرم کم نیاد.اگه اسم نویس نکردین تقصیر خودتون هست ها .راستی مهلت نام نویسی هم تمدید نمیشه .فقط تا پست بعدی وقت دارین پس بشتابین. تازه خیلی باید عجله کنین. چون احتمال داره روحیه اصفهانیم گل کنه .همین فردا آپ کنم.

۲-هفته نامه سلامت :

مسوول هفته نامه سلامت پیر نشی.یکی از دوستان وبلاگی خبر داد بله .مشهور شدی یک شعر ازت چاپ کردن تو هفته نامه سلامت.کلی تعجب کردم دیدم آخه چجوری میشه شعرای من رو چاپ کنن چون که شعرهای من که بیشتر از دفتر خاطراتم و عاشقانه هست و عشق و دوستی هم که در ایران از مسایل پورنوگرافی هم مذموم تر هست.

ولی من بی جنبه ؛ روزنامه ندیده رفتم سه سوت سر کوچه یک هفته نامه سلامت ۳۰۰ تومن خریدم.میدونین یعنی چی : به جاش میتونستم ۶ تا آدامس خرسی بخرم.

دیدم دوستان عزیز من شعری رو چاپ کردن و آدرس وبلاگ من رو هم زیرش زدن ولی شعر مال من نبود.و در ضمن اینقدر هم آدرس رو ریز زده بودن که به زور با ذره بین خونده میشد.ولی خوب دیگه من هم با شعر دیگران راهی روزنامه شدم.خوب ولی معلوم شد دوستان به این سایتم عنایت دارن.از این به بعد هفته ای یک مطلب روزنامه ای می زارم.چاپ کنی ها.چاپ نکنی دلم میشکنه.

۱۳۸۵ شهریور ۲۵, شنبه

محک

سلام

۱ - محک

دیشب رفتم جشن محک.جشنواره غذا بود.جای همتون خالی بود.فضایی پر از مهر و محبت .به راستی تعظیم می کنم به کسانیکه انگونه خالصانه برای کمک به محتاج ترین افراد زحمت می کشن .محتاجانی که شاید روزهاست خواب بر چشم نداشته اند و لبخندی بر لبشان نیامده. درود بر این نیکوکاران.خوب شما عضو محک هستین .اگه نیستین برین عضو شین برای نیکوکاری هیچ وقت دیر نیست.در ضمن کلی کارت تبریک محک خریدم که خیلی خوشگل است دفعه بعد اسکن می کنم میزارم اینجا.

۲- فارغ التحصیل نشین

این روزها اینقدر دنبال پایان نامه و کارای فارغ التحصیلی دویدم که پام داره تاول میزن .اصلا من دوست ندارم فارغ التحصیل بشم. من دوست دارم همون پیام کوچولویی باشم که مامانش شبا خوراکیش رو می داد که تو کیفش بزاره .همون پیامی که شبا مامانش ساعت خوابش رو تو دفترچه اش می نوشت. من دلم برای کلاس اول خانم حیدری تنگ شده .من دلم برای پشت پنجره نشستنها و دعا کردن برای اینکه برف بیاد تا مدرسه تعطیل بشه تنگ شده.

راستی شما کدوم معلمتون رو بیشتر دوست داشتین ؟ اسم معلم اول ابتداییتون رو یادتون هست ؟

۱۳۸۵ شهریور ۲۲, چهارشنبه

هياهوی زمان

کمکم کنید:

این روزها ذهنم دائم مشغول جواب یک سوال هست. سوالی که هرچی فکر    می کنم نمی تونم جوابش رو پیدا کنم. دیدم بهترین راه اینه که برای رسیدن      به جواب از شما دوستای خوبم کمک بگیرم.

سوالم اینه : اگه یکساعت به پایان عمرتون باقی باشه و بتونین فقط یک غذا  بخورین تو این موقع بهترین غذایی که میشه خورد چیه ؟

۱۳۸۵ شهریور ۱۹, یکشنبه

ياد باد ياد ياران

۲۷ سال گذشت.

۲۷ سال از رفتن بزرگ مردی آزاده گذشت. ۲۷ سال پیش در چنین روزی آیت الله طالقانی از این دنیا چشم فرو بست. طالقانی بزرگ مرد وطن پرستی بود که باعث آبروی لباس روحانیت بود. بزرگ مردی که همه گروههای سیاسی چون پدر او را دوست می داشتند. به راستی بهترین لقب برای او مناره ای در کویر بود. یاد این وطن پرست مبارز به خیر. درود بر ایرانیان وطن پرست که در هر لباسی ایرانی می مانند.

   

یادش گرامی. روحش شاد.

۱۳۸۵ شهریور ۱۷, جمعه

هرچه دل تنگم می خواهد

سلام.

میگن جمعه ها درهای رحمت باز هست . برای همین من هرچی حرف نا مربوط تو دلم مونده امروز می خوام بگم.

۱- حاج خانومها و آقا پسرهای گل .من اهل اینکه بیام بگم تبادل لینک کنیم و یا شما رو لینک کردم نیستم و سیستم اینجوره که هر کی رو دوست دارم بدون اجازه لینک می کنم. ولی حالا من آخر مرام هستم دلیل نیمشه که شما من رو لینک نکنین. حاج خانوم ؛ آقا پسر گل یک عنایتی به لیست دوستان بکن و اگه لینکت رو می بینی در اسرع وقت لینکم کن.به قول دوستان وبلاگی لینکم رو به لینکت در کن. و گرنه اون دنیا سر پل صراط حقم رو ازت می گیرم .( توضیح : عکس پایین عکس پل صراط نیست .عکس کوئین الیزابت پارک ونکوور - کانادا است که واقعا مثل بهشته )

۲- من سعی کردم دوستانی که وبلاگ پر بار من رو می خونن و مشتری دائمش هستن و اگه هر دو روز یکبار این گوهر ناب و کمیاب روو نخون روزش شب نمیشه رو لینک کنم. حالا اگه شما هم جز این دوستان هستین و من لینکتون نکردم یک تذکری بدین لینکتون کنم.

۳- این وبلاگ دارای یک yahoo id است .که قبلا هم گفتمش: Payamsn

اگه دوست داشتین هر موقع آپ میشین من رو مورد لطف قرار بدین و بگین که آپ هستین ممنون میشم من رو add کنین.

۴- راستی اصفهان هستم .سوغاتی چی می خواین ۳۳ پل رو براتون بیارم.؟

۵ - تعطیلات خوبی داشته باشین.

۱۳۸۵ شهریور ۱۵, چهارشنبه

دوباره با هم بخنديم

سلام.

چشمهاتون رو ببندین. ۳ تا نفس عمیق بکشین .

دلتون واسه دوستی تنگ نشده ؟ با هیچ کدوم از دوستاتون دعواتون نشده ؟ از هیچ کدوم از دوستاتون دلخور نیستین ؟

خوب الان وقتش هست یک سلام و یک جمله پر مهر می تونه دوباره همه خاطرات خوش گذشته رو زنده کنه. پس زود باشین دلخوری ها رو دور بریزین . یالا دیگه با هم آشتی کنین . در ضمن شیرینی آشتی کنون یادتون نره. من منتظر خوردن شیرینیش هستم.

   

دیر زمانیست که می خواهند با خط کشیدن بین ما؛ ما را از هم دور کننند. ولی ما باید سعی کنیم فارق از دین ؛ عقاید ؛ ظاهر و.. با هم مهربون باشیم و همدیگر رو دوست داشته باشیم.دوستان عزیزم همتون رو دوست دارم.

۱۳۸۵ شهریور ۱۳, دوشنبه

آخرين اخبار از پيشرفت پزشکی کشور

آخرین اخبار از پیشرفت پزشکی کشور:

وزیر بهداشت خبر از مژده ای در پزشکی دادن که باعث افتخار ملت است و مایه مباهات ایشون.من چون خودم شاهد عینی این اخبار هستم خواستم زودتر از ایشون این اخبار رو بگم تا مباهات کنین.

۱- در بیمارستان امام حسین تهران در سال پیش که من بودم لیدوکایین ( آمپول بی حسی ) وجود نداشت و مریض ها باید می رفتن از بیمارستان بوعلی می خریدن میاوردن.

۲- افتخار دیگه اینکه سانتر غدد شمال شهر تهران یعنی بیمارستان طالقانی گلوکز ۵۰ ٪ در شب کشیک من در اردیبهشت ماه امسال نداشت و مریضی که در بخش گوارش بستری بود و هایپو گلیسمی ( افت قند )کرد بابدبختی و سلام و صلوات از مرگ نجات پیدا کرد..

۳- بخش مسمومیت بیمارستان لقمان که سانتر مسمومیت شمال کشور و تهران است یک اتاق ۳۰ متری با ۶ تا تخت است و متوسط ۹۰ تا مراجعه کننده داره.جدا از وضعیت اسف بار اورژانس ؛ خیلی شبها چون جا نبود ۷-۸ تا مریضها رو زمین می خوابیدن بله تعجب نکنین دشک می انداختن تو راهرو بخش می خوابیدن.

۴- افتخار دیگه اینکه آزمایشگاههای بیمارستانهای دولتی اینقدر دقیق است که مدام باید مریض ها آزمایش هاشون رو در آزمایشگاههای بیرون انجام بدن.

۵- افتخار دیگه اینکه قبل از اینکه هر کار جراحی بخوان برای مریض انجام بدن تاییدیه مالی می خواد.البته در ایران بهداشت مجانی هست.

۶- افتخار دیگه اینکه بعضی از اساتید ما زیر میزی میگیرن تا مریض رو خودشون عمل کنن در غیر اینصورت رزیدنتها عمل می کنن.اون هم چه رزیدنتهایی.

۷- افتخار دیگه اینکه بیماران سرطانی که حین شیمی درمانی احتیاج به مراقبتهای ویژه از لحاظ عفونت دارند در اتاقهای ۶ تخته می خوابن .

این افتخارات زیاد هست .آقای وزیر کدومش رو میخواین این هفته اعلام کنین

البته من مطمئن هستم در جای جای این کشور و در هر حرفه ای لیست بلند بالایی از این افتخارات هست که مایه مباهات است.به نظر شما دیگه ما چه مایه های مباهاتی داریم ؟

۱۳۸۵ شهریور ۱۱, شنبه

باز هم غمی ديگر

باز هم توپولف :

باز هم هواپیمایی دیگر از کشور دوست و متحد و صاحب تکنولوژی روسیه جان ۲۶ تا از هموطنانمون رو گرفت.برای شادی روحشون آرزو کنیم.و ۳۰ ثانیه سکوت به یاد اونها.حالا هر تراژدی در ایران کمدی هم داره.خبرگزاری جمهوری اسلامی تعداد کشته ها رو در خبرهای اولیه حدود ۸۰ تا اعلام کرد.واقعا فکر می کردم کاشکی ما در کنار انرژی هسته ای و آب سنگین و کیک زرد و ... یک خبرگزاری داشتیم برای انتقال اخبار صحیح. کاشکی یک هواپیمایی داشتیم که هر سال یک توپولف اش نیافتد.واقعا خبرگزاری درست و حسابی و هواپیمای مدرن حق مسلم تر ما نسبت به انرژی هسته ای نیست ؟