داشتم فکر می کردم واقعا پاییز فصل رنگهاست و من هم در پاییز ای مختلف رنگهای مختلف رو تجربه کردم.
در اولین پاییز عمرم رنگ خون و جنگ : پاییزی که من به یاد ندارم ولی حرفهای مادرم گواهی است بر وحشت اون روزها.و خاطراتی که چجور من و مادرم از اهواز به تهران اومدیم رو وقتی می شنوم واقعا احساس ناخوشایندی پیدا می کنم.
پاییزی دیگر : اولین روز مدرسه .انگار همین دیروز بود که پدر من رو برای مدرسه رفتن درس میداد.در فضای پر ظن و پلیسی اون روزها پدرم به من می گفت که چگونه برای زندگی در فضای جدید باید نقاب بزنم تا حق حیات داشته باشم.با کوله باری از بیم و امید به مدرسه رفتم و دنیایی جدید به رویم گشوده شد.
پاییز ۵ سال بعد :با کلی غصه و غم وارد راهنمایی شدم.خیلی غمگین بودم چون دوست داشتم راهنمایی سمپاد قبول بشم ولی نشدم.احساس عجیبی داشتم.
پاییز اول دبیرستان : احساس خوشحالی .تو پوستم نمی گنجیدم.بله شاخ غول رو شکوندم و علامه حلی تهران قبول شدم.خوشحال بودم.خوشحال...
پاییز ۷۷ :روزهای عجیبی بود .وقتی که تو بلوار دانشگاه قدم می زدم.دوست داشتم با هر قدمی که بر می داشتم صدای خش خش برگها رو بشنوم.احساس عجیبی بود می خواستم فریاد بزنم و بگم راحت شدم.از اون همه اظطراب کنکور از اون همه خستگی.می خواستم به همه دنیا بگم من قبول شدم.
پاییزی دگر؛پاییز غم : احساس غم عجیبی داشتم.اون رفته بود و من فقط روزهای خوب گذشته رو به یاد می آوردم.نمی خواستم پاییز بشه .همه خاطرات اون روزها برام زنده شد و فقط اشک بود که می تونست من رو سبک تر کنه.دفتر خاطرات اون روزها رو چندین بار خوندم و فقط سرآغاز حرفهایم آه بود.در انتهای پاییزسال قبل عاشق شده بودم.عشقی که فکر می کردم بهترین و شیرین ترین لحظه های زندگیم هست.فکر می کردم دوباره متولد شدم.فکر می کردم که پاییز زیباتر از بهاره .همه آسمان و زمین برام سبز بود.خوشحال بودم.دوباره لبخند به لبهام برگشته بود.ولی اکنون این پاییز غمبارترین روزهای زندگیم بود.تلخ تر از اونکه میشد تصور کرد.
و اکنون پاییز ۸۵ : یک دنیا تشویش و اظطرابم.دوباره باید شروع کنم.همه چیز رو باید از صفر شروع کنم.رفتن به یک کشور دیگه . دوباره درس خوندن .دوباره یاد گرفتن.همه چیز دوباره و دوباره.....دلم برای این روزها می دونم تنگ میشه.کاشکی باز هم میشد کنار دوستای قدیمی میموندیم و درس می خوندیم.این دلبستگی ها رفتن رو برام سخت میکنه.هرچند اگه من هم نرم اونها هرکدوم دارن جایی میرن.
خیلی عصبانی هستم.نمی تونم بفهمم که چرا شرایط اینجوری شده که همه دوست دارن از کشورشون برن.یکی از دوستام ۶ ماه است رفته آمریکا ؛ دو تا دیگشون هم دارن میرن استرالیا.
و باز هم شاید پاییزی دگر.....