۱۳۸۵ شهریور ۸, چهارشنبه

ژيگانتيسم دختر نسرين

ژیگانتیسم دختر نسرین :

سلام.چند وقتی هست که این سریال نرگس رو طبق آمار روزنامه شرق ۹۰٪ مردم می بینند.دیشب بچه نسرین که تازه متولد شده بود رو نشون میداد از ظاهر گردن کلفت بچه حداقل ۳-۴ ماهه میخورد باشه.تازه تا جایی که یادم هست بچه در ۸ هفتگی گردن میگیره.ولی در این سریال بچه ۲-۳ روزه نسرین گردن می گیره. واقعا مسخره است این حضرت کارگردان بد نبود به شعور مخاطب احترام میگذاشت .واقعا داشتم فکر می کردم چرا در ایرن هیچ کاری درست انجام نمیشه حتی کار به این کوچکی.من هر چی فکر کردم فقط دیدم این بچه می تونه غول آسایی داشته باشه یا همون ژیگانتیسم.

 

روزی خواهد آمد:

عجيبه .فكر كنم همه يا دبي رفتن يا عكسهاش رو ديدن.و بناهاي منحصر بفردش رو مثل برج العرب كه تو آب هست يا جزيره نخل كه هشتمين عجايب دنيا ميگن هست و دومين سازه زميني هست كه از كره ماه با چشم غير مسلح ديده ميشه.اين هم چند تا عكس لز دوبي در دهه ۶۰ ميلادي .واقعا اين عكسها بهترين زيرنويسشون بدون شرح است.با ديدن اين عكسها شما چي به ذهنتون ميرسه ؟

    

     

۱۳۸۵ شهریور ۵, یکشنبه

به ياد تو

از دفتر خاطراتم :

            ایستاده ام تنها

ورق می زنم قصه آن روزها

می خواهم که تو را جویم

از میان ؛ آن همه یادها

           ولی افسوس که :

دیر زمانیست ؛ تو خود رفته ای

ای کاش خاطراتت را هم 

با رفتنت می بردی

         درختی خواهم کاشت

بر ؛ برگ برگ شاخه هایش

قصه عشق تو را خواهم نوشت

شاید آنگاه که در پاییز

برگها همسفر باد می شوند

باد آنها را به تو رساند

و تو بر آن نقش عشقم را بخوانی

آیا می شود دوباره عاشق شد ؟

مدتهای زیادی این سوال در ذهنم ایجاد شده بود که میشه دوباره عشق شد یا نه؟ هنوز هم نتونستم جوابش رو پیدا کنم.شاید هم از یاد برده بودمش .ولی این روزها دوباره دارم بهش فکر می کنم.واقعا میشه بعد از پایان یک عشق دوباره عشق دیگه ای رو تجربه کرد؟ آیا میشه دوباره حسی مشابه قبل در کسی ایجاد بشه؟ شما چی فکر می کنین؟

۱۳۸۵ شهریور ۳, جمعه

آنسوی شهر روياها

براتون آرزوی کافی می کنم :
من نویسنده این نوشته رو نمیشناسم ولی این نوشته رو بسیار دوست میدارم امیدوارم شما هم ازش خوشوتن بیاد.
.
اخیراً در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم .
 هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم." دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم."
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف  پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم  ببینم که می خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می دانید برای آخرین بار است که او را می بینید؟ " جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشید که فضولی می کنم چرا آخرین خداحافظی؟
"
او جواب داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می کنه. من چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود
. "
" "
او شروع به لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن."  او مکثی کرد و درحالیکه سعی می کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " ما می خواستیم که هرکدام زندگی ای پرازخوبی به اندازه کافی که البته می ماند داشته باشیم. " سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد
:
وقتی داشتید خداحافظی می کردید شنیدم که گفتید " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " میتوانم بپرسم یعنی چه؟

"
آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد.
آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد.

آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین خوشی ها به بزرگترینها تبدیل شوند.


آرزوی سلامهای کافی برای تو میکنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی
."
.
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو میکنم که با هرچه می خواهی راضی باشی.

آرزوی از دست دادن کافی برای تو میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی
.
آرزوی خورشید کافی برای تو میکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است
.
 
می گویند که تنها یک دقیقه طول می کشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت می کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می کشد تا او را فراموش کنید.
اگردوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی کنید بفرستید.
اگر آنرا نفرستید یعنی که آنقدر سرتان شلوغ است که دوستان خود را فراموش کرده اید.

۱۳۸۵ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

۱۳۸۵ مرداد ۲۹, یکشنبه

گالونی در جاده سلامتی

گالونی در جاده سلامتی :

خوب این روزها حضرت گالونی ( خودم  )سخت قصد لاغر شدن داره.ولی از اونجا که هیچ وقت دوست نداره کاری رو اصولی انجام بده قصد کرده ظرف یکماه ۱۰ کیلو وزن کم کنه. به همین منظور گالونی غذاش شده کدو و هویج و سایر سبزیجات پخته و در ضمن هر شب مشغول دویدن در جاده سلامتی باشگاه انقلاب است.اگه شبی از اون طرفها رد شدین و دیدین جسمی شبیه کره مشغول حرکت است نترسین.موجود ترسناکی نیست ؛ گالونی هست.در ضمن تذکر اخلاقی هم ندین چون خودم همه بدیهای اینجور رژیم رو میدونم ولی لجبازم دیگه.

کافه ستاره // به نام پدر :

از اونجا که بنده این روزها وقت اضافه زیاد دارم تا فیلمی میاد میپرم و میرم سینما.این کافه ستاره واقعا بیخود بود.فیلم در ۳ سکانس است و اول یک خلاصه از کل داستان رو میگه بعد در دو سکانس بعدی قصه رو باز میکنه.و در هر سکانس اون صحنه ای رو که باز میکنه از اول نشون میده برای همین یک ۷-۸ تکه از فیلم رو تو ۳ بار میبینی و بد تر اونکه ۱۰ ٪ داستان رو در سکانس اول و ۱۵ ٪ رو تو سکانس بعد میگه و ۷۵ ٪ رو در سکانس آخر. من وقتی سکانس دوم رو پخش میکرد فکر کردم فیلم رو اشتباه ادیت کردن و دارن دوباره فیلم رو از اول نشون میدن.

به نام پدر مملو بود از صحنه های ناب و در یک کلام سینمایی بود از جنس حاتمی کیا.(هرچند که من با محتوایش زیاد موافق نبودم.)

خوب شماها نظرتون در رابطه با این فیلما چیه ؟

۱۳۸۵ مرداد ۲۷, جمعه

جمعه ها فقط کارتون

بارباپاپا :

سلام بچه ها .اینقدر دفعه پیش اسم بچه های مدرسه والت رو نگفتین که ایندفعه از سایت بارباپاپا همه اسمها رو در آوردم.شما هم اگه دوست داشتین به سایت بارباپاپا یک سری بزنین.خیلی با مزه هست.راستی کدومشون رو از بقیه بیشتر دوست داشتین؟

 

۱۳۸۵ مرداد ۲۵, چهارشنبه

تبريک

۳ تا تبریک

تورم ۸/۱۲ در صدی کمترین میزان تورم در ۴۰ سال اخیر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

در گزارش رییس جمهور به مردم وضعیت اقتصادی بسیار خوب و میزان تورم کمترین میزان ظرف ۴۰ سال اخیر گزارش شده است.به این خاطر به همه تبریک میگم.

تبریک دوم هم به خاصر کسب رتبه درخور و شایسته ۹۷ ام از نظر ریسک سرمایه گذاری در میان ۱۰۲ کشور.کشور ما از آنگولا و نیجریه و یکی دو تا کشور دیگه که اسمشون رو نشنیده بودم برای همین یادم نمونده امن تره.

تبریک سوم هم اینکه امسال میزان برداشت از حساب صندوق ذخیره ارز ۳.۵ برابر افزایش پیدا کرد و و به میزان ۴/۷ میلیارد دلار رسید.سادش اینکه برای اینکه به ظاهر قیمت ها گرون نشه (که اصلا هم گرون نشده )تو جامعه پول تزریق میشه که اثرات تورمیش بعدا ظاهر میشه .خدا بهمون رحم کنه. 

از دفتر خاطراتم :

آنگاه که تو را میبینم

در جادوی نگاهت گم میشوم

انگاه که صدای تو را میشنوم

با طنین صدایت به اوج میرسم

آنگاه که دستهایت را میفشارم

قلبم به طپش می افتد

آنگاه که گونه هایت را میبوسم

حسی مبهم در وجودم زنده میشود

آنگاه که از تو جدا میشوم

تا دیداری دگر دلتنگم

ای بهترینم ؛ دوستت دارم

کاشکی بدانی مهرم را

۱۳۸۵ مرداد ۲۳, دوشنبه

خوراکی های هسته ای

انتهای آگوست

چند روزی بیشتر به پایان ضرب الاجل شورای امنیت به ایران نمونده(۹ ام شهریور ).امیدوارم که کماکان این قضیه به خوبی تموم بشه و ایران تحریم نشه و ما ناچار نشیم به جای نان بربری و تافتون نان هسته ای بخوریم و به جای کیک ؛ کیک زرد بخوریم.راستی میگن ساندویچ هسته ای هم خوشمزه است بچه ها میتونن زنگ تفریح ها به جای ساندویچ سوسیس و کالباس ؛ ساندویچ هسته ای بخورن.راستی زود باشین و بجنبین ماشینهاتون رو هسته ای سوز بکنین چون اگه ایران تحریم بشه بنزین که یک کالای وارداتی است کم میشه ولی انرژی هسته ای یک انرژی بومی هست که اگه ماشینتون رو هسته ای سوز کنین دیگه مشکل سوخت پیدا نمی کنین.بچه ها چیز دیگه هسته ای سراغ ندارین که موقع تحریم ازش استفاده کنیم؟؟

 

از دفتر خاطراتم : (نوشته شده به تاریخ ۲۸/۱/۸۱ )

به یاد برادرم که خیلی زود دنیا را برای خویش کوچک یافت و پرواز کرد.

چقدر روزها سخت گذشت.چقدر سخت بود وداع در شبی در میانه بهاران .هنوز آخرین باری را که مرا صدا کردی به یاد دارم.هنوز آخرین باری را که تو را در آغوش کشیدم به یاد دارم.هنوز چهره مهربانت که تمام موهایت ریخته بود را به یاد دارم.هنوز دستهای مهربونت رو که اشکهام رو پاک می کردی و بهم میگفتی داداشی گریه نکن رو به یاد دارم.انگار همین دیشب بود که شبها قبل از خواب کلی با هم حرف میزدیم آره همین دیشب بود ؛ تو همیشه تو قلب منی و من همه حرفام رو با تو میزنم.

یکماه دیگه میشه دو سال.دو سال از پر کشیدنت گذشت.چقدر راز و نیاز کردیم تا نروی ولی تو اینقدر خوب و مهربون بودی که دنیا برات کوچیک بود. میگن خدا گلها رو زودتر پیش خودش میبره ولی تو که گل نبودی تو برای من دنیا بودی آره دنیا.

باید امسال قبولیت تو کنکور رو جشن میگرفتیم.ولی حالا باید فقط برای رفتنت گریه کنیم.وقتی دلم برات تنگ میشه باید آرزو کنم که بخوابم بیایی.....

باران می بارد

و دل سیاه ابر را می شوید

ای کاش

اشکهای من هم

می توانست دل به عزا نشسته ام را

از غصه برهاند

آهی نمی کشم جز ز دوریت

اشکی نمیریزم جز ز خزانت

خزانت در فصل بهاران ؛

خدایا به سر آر این هجران

۱۳۸۵ مرداد ۲۱, شنبه

روزی شايد...

تکامل انسان :

دوستی داشتم یا بهتر بگم استادی که همیشه این جمله رو به من میگفت.پسرم انسان در تونل زمان متکامل میشه.این روزها واقعا فکر می کنم که چقدر این حرف عمیق است.....

دوستانم یک خواهش :

من دوست دارم دوستانم تا آپ میشوند من بهشون سر بزنم.برای همین هر وقت آن میشوم به همه دوستایی که لینکشون رو کنار صفحه دارم سر میزنم.خیلی ممنون میشم هر وقت آپ شدین به من خبر بدین.آي دی من در یاهو : payamsn اگه دوست داشتین من رو اد کنین و وقتی آپ هستین بهم خبر بدین.ازتون ممنونم

از دفتر خاطراتم :

آنگاه که در انتهای پاییز

تو را دیدم

تو را جواب آرزوهایم پنداشتم

آنگاه که در میانه زمستان

سر بر شانه هایم نهادی

تو را عاشق شدم

آنگاه که در انتهای بهار

به پوزخندی ترکم کردی

با خود اندیشیدم

که دیگر پنجره ای

به صبح گشوده نخواهد شد

و اکنون در پاییزی دیگر

یافتم که تو خود؛شب بودی

خوشحالم که نیستی

بدون تو

دوباره صبح شد

۱۳۸۵ مرداد ۱۹, پنجشنبه

به ياد روزهای خوب

سلام.یادتون هست ؛ جمعه ها چقدر صبر میکردیم تا شروع بشه ؟ اسمهاشون رو یادتون هست ؟گالونی رو بلدم؛چون مثل خودم هستبقیه رو میشناسین ؟

۱۳۸۵ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

معجزه رياضيات

دو چيز براي يه بدست آوردن یه زن خوب

براي اينكه شما يه زن خوب براي زندگي پيدا كني به دو چيز احتياج داري پول و زمان پس
Woman=Time * Money
تو اين دوره زمونه با زمان مناسب پول بدست مياري پس:
Time = Money
بنابراين:
Woman=Money * Money è Woman= (Money) 2
هركس پول داشته باشه مشكلاتش هم نصف ميشه :
Money= 1/2 Problem
پس
2(Woman= (1/2 Problem
حالا جواب بدست مياد:
Woman=Problem
خانومها ناراحت نشن واقعيت نداره.
همه خانومها انقدر مقتصدن كه نگو . اصلا بخاطر چشم و هم چشمي جنساي گرون قيمت و بي مصرف نمي خرن.
پول قبضاي تلفن رو هرگز بصورت تراول چك پرداخت نمي كنن.
پول آرايشگاه و لوازم آرايشي شون خيلي كمه و لازم نيست كه نصف حقوق شوهرشون رو خرج کنن.

۱۳۸۵ مرداد ۱۵, یکشنبه

ما می توانيم؟؟؟

یکسال گذشت :

امروز تو سوپر مارکت مشغول خرید بودم که یکهو یادم اومد یکسال از روی کار اومدن دولتی با شعار ما می توانیم گذشت.یک کم با خودم فکر کردم و بی اختیار ذهنم به کارهایی که تو این مدت شده رفت.از توانستن ها در یک نگاه در سوپر این چیزا به ذهنم رسید.

ما توانستیم پنیر کیلویی ۲۰۰۰ تومان را ۴۰۰۰ تومان کنیم.

ما توانستیم تن ماهی ۶۸۰ تومانی را ۹۸۰ تومان کنیم.

ما توانستیم شیر ۵۰۰ تومانی را ۷۰۰ تومان کنیم.

ما توانستیم نوشابه ۴۰۰ تومان رو ۶۰۰ تومان کنیم.

این گوشه ای ا ز توانایی های بالقوه ما بود که با شعار ما می توانیم به فعلیت در اومد.هر کدوم از ما هزاران ما می توانیم ؛ میتوانیم به این لیست اضافه کنیم.راستی شما هم میتونین به لیست از توانایی ها اضافه کنین؟

لحظه های تشویش :

این روزها برام روزهای شلوغی هست و خیلی اظطراب دارم.من وقتی زیاد استرس دارم میرم و وان حمام رو پر آب می کنم و می خوابم.این بهترین مسکن دنیاست برام.شما موقع اظطراب چیکار میکنین؟

۱۳۸۵ مرداد ۱۳, جمعه

درود بر فرزندان راستين ايران

گرامی باد سالگرد جنبش مشروطه ایران :

درود بر غیور مردانی که بر استبداد شوریدند و برای مردمانشان آزدی را طلبیدند. درود بر آنان که صدای دادخواهی مردمانشان از گلوی آنها فریاد کشیده شد.درود بر آن راد مردان .یادشان گرامی.

نهضت مشروطه در سال ۱۲۸۵ش به وقوع پيوست و فرمان مشروطه روز نيمه شعبان آن سال صادر گرديد، اما براي اين که با جشن نيمه شعبان درآميخته نشود، روشنفکران مشروطه خواه، روز 14 مرداد را به عنوان سالروز صدور فرمان مشروطه اعلام کردند تا جشن مستقلي براي آن برگزار کنند و جنبه ملي آن حفظ شود.

                    
     

از دفتر خاطراتم :

 آنگاه که از جدایی گفتی

 چشمانم پر ز اشک شد

آنگاه که بر اشکهایم خندیدی

شکستم

آنگاه که مرا ترک کردی

ویران شدم  

فکر کردم که بدون تو

شب هایم روز نخواهد شد

و اکنون شادم که نیستی

عشق چیست :

سوالی که از خودم روزهاست میپرسم اینکه عشق چیه؟ هر جایی و هر کسی از عشق میگه ولی وقتی میپرسین عشق چیه شونه هاش رو بالا میندازه و میگه یک احساسی که نمیشه توضیح دادش؟واقعا عشق چیست؟ عاشق کیه ؟ فرق هوس و عشق چیه؟ راستی تا حالا عاشق شدین؟

۱۳۸۵ مرداد ۱۱, چهارشنبه

مردی از تبار باران

مردی از تبار باران

مردی دیگر از غیور مردان .مردی از تبار باران . مردی از حلقه یاران. پر کشید به سوی آسمان.آری پر کشید به سوی ابدیت.یادش گرامی.روحش شاد.برایش فاتحه ای بخوانید.

ادبیات داستان

کتاب بوی خیس کاج اثر گیتی رجب زاده رو خوندم .کتاب با مزه ای بود.به یکبار خوندنش میرزید.

تمرین داستان نویسی

دارم تمرین داستان نوشتن می کنم .این هم اولین داستانم.اسمش رو گذاشتم قصه ما

بارون میاد .به عشق خیس شدن در بارون از خونه بیرون می زنم.از پارکینگ خونه که رد میشم بازی بچه ها و سروصدای اونها بی اختیار من رو یاد گذشته ها میندازه.گذشته هایی نه چندان دور که نخودی بازی وسطی دخترهای همسایه بودم.از خونه بیرون میام و راهم رو به سوی خیابان ادامه میدم.جوی پر از آب من رو به خودش جلب میکنه چه پر شکوه و پر قدرت آب در جوی حرکت میکنه آب یکدم فریاد میزنه تا وجودش و قدرتش رو به دیگران اثبات کنه.صدای کودک گل فروشی که به التماس از رهگذران بی تفاوت میخواد که ازش گلی بخرن باعث میشه که چشم از جوی بردارم و اون فرشته کوچولو با لباس پاره رو ببینم.دلم به درد اومد واقعا خدایا پناه این کودکان بی پناه کیست .مگه نمیگن تو پناه بی پناهانی؟پس الان که این پسرک زیر شلاق بارون داره خیس میشه کجایی؟قلبم احساس سنگینی میکنه.به فکر فرو میرم .آخر چرا ؟ خدایا چرا؟ نصیب این کودکان از دنیا چیه؟ آیا آفریده شدن برای سختی دیدن؟

صدای بوق بوق ماشینی رشته افکارم رو پاره میکنه کنجکاو میشم.ماشینی برای دخترکی که کنار خیابون هست بوق میزنه.دخترک سرش رو از پنجره ماشین تو میکنه و بد از رد و بدل کردن حرفهایی که هر چی سعی کردم نتونستم بفهمم چیه سوار ماشین میشه و ماشین در حالیکه صداهای عجیب غریب میکنه به سرعت از جلوی چشمام دور میشه .

در حالیکه باز بارون میاد و من خیس میشم میرسم به....(این داستان ادامه دارد)

حالا اگه این داستان بالا رو خوندین راستش رو بگین من میتونم داستان بنویسم؟