۱۳۸۶ تیر ۲۶, سه‌شنبه

کپل نامه

کپل نامه:

کپل ورزشکار: کپل یک هفته هست که میخواد بره زمین تنیس روبروی خونه اما امان از تنبلی بی پایان که هنوز طی کردن این مسیر 3 دقیقه ای رو میسر نکرده.

کپل در راه عروسی :کپل می خواد آخر هفته بره عروسی و از آنجا که مجددا گردتر شده لباساش اندازش نیست و عذاب وجدان جهت کاهش وزن گرفته و از سوی دیگر دچار مشکل بی لباسی شده احتمالا باید با لباسهای نامریی شرکت کنم.

کپل و سینما : کپل بعد از مدتها رفت سینما فیلم رییس.واقعا صد رحمت به فیلم هندی .یک آدم تیر خورده بعد از درآوردن گلوله به خیابون میاد و شروع به حرکات دوصفر هفتی میکنه.آقای کیمیایی خسته نباشین.

کپل و رقابت نفسگیر : کپل این روزها یک رقابت نفسگیر با مادر جان در خوردن پاستیل داره.مادر جان یکم رعایت بفرمایین بچه ای گفتن بزرگی گفتن .اگه من واسه اینکه همه پاستیل هام رو شما می خورین برم معتاد بشم کی می خواد اونوقت جوابگو باشه.فکر کردین اینا شوخیه.

کپل و اتاقش :اتاق کپل هم این روزها شده کمد آقای ووپی .خوبه بحمدالله من از هیکل کم ندارم وگرنه تو اتاق گم میشدم.البته دیروز در یک حرکت انتحاری اتاقم رو یکم مرتب کردم و کلید خانه ، مهر (این رو با ضمه بخونین چون مهربا کسره رو خیلی سال پیش در کوچه ای از خاطرات جا گذاشتم و دیگه پیداش نکردم)و البته کیفم رو پیدا کردم.

کپل علمی می شود : در اواسط هفته کپل پزوهشگر یک کنفرانس داد در بیمارستان آخر خنده. همه یکجوری نگاه می کردن که انگار من دارم چینی حرف می زنم و البته به کپل دو تا شیفت مرخصی تشویقی دادن.

کپل ( بدون شرح ):کپل دوست داره همون کپل روزهایی باشه که با خوردن یک شکلات تمام صورتش پر از خنده میشد .کپل دوست داره دوباره به روزهایی برگرده با خوردن یک آلاسکا نارنجی همه غمهاش یادش می رفت و اشکهاش تبدیل به قهقه میشد.کپل دلش فرفره رنگی و بادبادک کاغذی می خواد.کپل دلش تیله بازی میخواد .کپل دلتنگ خاطره ساز تمام روزهای کودکیشه.کپل دلتنگ شبهایی هست که با خاطره ساز ، مدتها بالشاشون به سمت هم پرتاب میکردن تا خوابشون ببره.....و چه غمناک ترانه رفتن نواخته شد ، ترانه ای که خاطره سازم با شنیدنش ،از سردسیر چشمانم به گرمسیر قلبم کوچید و من تنها با چشمانی اشکبار ، تماشاگر بهت زده این کوچ بودم.



۱۳۸۶ تیر ۱۸, دوشنبه

۱۸ تير

۱۸ تیر:

                           

شمعی برافروزید

به یاد آن رفتگان

به یاد آن عاشقان

به یاد آن سبکبالان

به یاد آن فرزندان سیاوش

به یاد آن فرزندان آرش

نمایشگاه زنان سرزمین من : این عکسهای لباسهای نظامی خانمها از نمایشگاه زنان سرزمین من هست.

ذهن پریشان :

یک عالمه درس / یک عالمه کار / روزمرگی/ بی جوصلگی / بی برنامگی/گذشتن روزها/و.....................

اسپیکر ها روشن :

یک آهنگ جدید گذاشتم رو وبلاگم خیلی عاشقانه هست.حتما گوش کنین .آهنگی برای همه آنان که.........

۱۳۸۶ تیر ۱۱, دوشنبه

می دانم ميدانی

می خواستم...........

 

می خواستم که زمینی نباشم. می خواستم همیشه در اتاق پر از کتابم بشینم و رو صندلیم تاب بخورم و کتاب بخونم.می خواستم همیشه یک لیوان قهوه کنار میزم بود و فوتش می کردم و می خوردم.می خواستم مدتها غرق در نگریستن به پرندگان نشسته بر درخت بشم.می خواستم هفته ای دوبار بنفشه هام رو آب بدم  و در زیباییشون گم بشم.می خواستم که آنقدر درگیر زندگی دنیای نشم که یادم بره دوستانی دارم که باید حالشون رو بپرسم.می خواستم هیچ وقت یادم نره که چقدر دلم برا دوستام تنگ شده.می خواستم هر از چندگاهی خاطراتم رو یک مروری کنم و دوباره به سرزمین کودکی ها برم.ولی افسوس اکنون زمینی ترینم.اصلا یادم رفته چقدر دلم واسه دوستام تنگ شده.دیگه از یاد بردم چه دوستهایی داشتم .اون همه خاطره و..........عجب روزگاریست....من خیلی خوشبختم که هنوز دوستانی دارم که من رو به یاد دارن و همه غفلت های من رو می بخشن و  هنوز هم به من سر میزنن.حامد جان ممنون که بعد از مدتها من رو به یاد همه دوستانم و دوستیهایم انداختی...............

 

یاران یک به یک رفتند:

 

فعلا بازار عروسی داغ هست.کلی از دوستان همکلاسی ازدواج کردن و من هم به زور و اجبار خودم رو عقد یکی از دوستان دعوت کردم.ها چیه بچه پر رو ندیدین .از اون انکار از من اصرار..

پ ن :خانم دکتر سفارش من رو به این دوست قدیمی بکنین نه اینکه فقط برین جوراب گل گلی براش تعریف کنین

 

سهمیه بندی:

 

من کاملا با سهمیه بندی موافقم و تقاضا می کنم موارد زیر را هم به طرح سهمیه بندی اضافه کنه و اونها رو هم سهمیه بندی کنه:

 1 – پارچه:

 این آقایون بیچاره چقدر تو مهمونی ها زحمت بکشن و گردنشون و اینور اونور کنن واسه چشم چرونی. با سهمیه بندی و اختصاص نیم متر پارچه به خانمها می توانیم یک کمک شایان در راستای سلامتی گردن آقایان انجام بدیم.

 2 – پسرها :

 با توجه به سهمیه بندی بنزین و اینکه پسرها نمیتونن تو خیابون هی بالا و پایین برن و چراغ بدن تا یک دختر خانمی سوار ماشینشون بشه با سهمیه بندی پسرها ؛میشه باعث شد که خانمها با روشن و خاموش شدن یک چراغ قوه هم دنبال پسرهای پیاده راه بیفتن.

3 – دخترها :

این سهمیه بندی باعث ارتقای سطح کیفی زندگی پسرها میشه.چون ناچار نیستن همه پولاشون رو واسه ۹۷۵۶۸۵۸ تا دوست دختراشون خرج کنن.

4- نمک:

باعث میشد من کمتر اینجا بریزمش و شما ناچار نبودین این اراجیف رو بخونین.

از دفتر خاطراتم:

 

من

تو

در آغاز یک راه

من

تو

قرار پارک طالقانی

من

نگاهی که تو را عاشق شدم

تو

وسوسه رفتن

من

اشک و زاری

تو

لبخندی بر این بچگی

من

قصه گو ، قصه تنهایی

تو

رهرو کوچه جدایی

من

هنوز در انتظارم

تو

.............

آیا روزی دوباره به سلامت شبی را صبح خواهم کرد؟

پ ن :این شعر هم دیگه شورش رو در آورده .چیا می گفتم ها

حسادت:

 این چه وضعش هست این آقای پدر ۷۶۵۴۷۴۵۶ دوست با ۷۶۵۴۴۶۵۶۵۴۶۵۴۶۴۵ بازدید کننده در یاهو 360 داره.هوم.منم می خوام .من رو هم اد کنین.

تبریک پیشاپیش:

دوستان خانم عزیزم ؛پیشاپیش روزتون رو تبریک می گم. به قول پاندا؛ پیام همتون رو میکنه.برا همتون بهترین ها رو آرزو می کنم و یک بغل دوستی تقدیم یکایک شما دوستان عزیز وبلاگ نویسی که من به دوستی تک تکتون می بالم.