۱۳۸۶ اردیبهشت ۸, شنبه

ای کاش در ديار ما .........

ای کاش در دیار ما .........

فقر بیداد می کند . کودکی دستهایش را به شکم فشار می دهد تا گرسنگی ر از یاد ببرد . مادری النگوی دستش را برای خرج دارو و درمان کودکش می فروشد. پدری کلیه خود را می فروشد تا سر پناهی برای خانواده اش بیابد . مادری با دستهای پینه بسته دستهایش در وایتکس هست تا با نظافت خانه ای ، لقمه ای نان برای کودکانش فراهم آورد. کودکی در حسرت خوردن یک بستنی هست .پدری در برابر کوچکترین خواهش های تنها کودکش فقط صورتش سرخ می شود و می گوید فرزندم بعدا برات حتما می خرم .

 و عده ای از ما در ماشین های آخرین قیمت تنها داریم به هر دختری که از کنار ما رد میشه شماره می دیم . یا فکر می کنیم چجوری می تونیم فلان پسر رو سر کار بزاریم و................

و در آن طرف با یک نظر سنجی به این نتیجه می رسیم که 86 % مردم موافق برخورد با بد حجابی هستن و شروع می کنیم به برخورد با بدحجابی . خوب دیگه دختر و زنان جوان رو ناچار می کنیم که روسریشون رو بکشن جلو و همه مشکلات جامعه حل میشه .

  

 زشت رویان پرده می کشند بر چهره خوب رویان ............

بیمارستان در دو پلان :‌

 خوش و خرم تو اورژانس نشسته بودم که دیدم یک خانم با شخصیت داره داخل اورژانس میشه و از اونجا که این اتفاق نادر سالی یکبار در بیمارستان ما میفته ، همه دوستان اورژانس یکجورایی ندید بدید تشریف دارن و همه چشمها در یک لحظه گرد شد و خیره به روی ایشون . البته بعد از اینکه همراهان ایشون رویت شدن ، لب و لو چه دوستان آویزون شد چون فهمیدن که ایشون از آگاهی مرکز تشریف آوردن . بعد از حضور ایشون هم در اورژانس یک رقابت پنهان بین پزشکان حاضر رد محل در گرفت ، که قرعه به نام اینجانب افتاد و من خوش و خرم رفتم به سوی مریض با شخصیت . ازش پرسیدم مشکلتون چیه : گفت من هایپوکلسمی دارم . من هم شاخ که از کجا میدونی ؟؟؟بعد شروع کرد به صورت کامل تمام علایم هایپو کلسمی و تست های لازم بای فهمیدنش رو برام گفت . من هم هر لحظه شاخام داشت دراز تر میشد در عین اینکه خوب هم گوش میدادم تا چیزایی رو هم که یادم رفته ، یادم بیاد . با خودم گفتم ببینم این خانم به این با شخصیتی اتهامش چیه ؟؟؟ گفتم نکنه بیچاره رو در برخورد با بد حجابی گرفتن ؟؟؟ اومدم بیرون از مراقبش اتهامش رو پرسیدم .یکهو داشتم قبضه روح میشدم . خانم با شخصیت اتهامش زورگیری بود . بدجور ترسیدم ازش . دیگه همچین با احتیاط از کنارش رد میشدم که خودم خندم گرفته بود .

 بالاخره یک خدا بیامرزی هم پیدا شد این فرمول کلی واسه شربت های اطفال به من یاد داد . و من رو از باز کردن مداوم کتاب جهت پیدا کردن دوز دارو برا اطفال راحت کرد . میکه همه شربتها 1 سی سی به ازای هر کیلو در روز بایدداده بشه به جز سفکسیم که 8/. است . کوتریموکسازول که 1.2 است . ( این دومیش رو شک کردم . ایول به حافظه . خداییش کی به من این مدرک زرشکی رو داده )

شتر:

 دوستان بنده هم یکی یکی ، دارن مزدوج میشن و میرن به سلامتی خونه زن . چقدر زود زمان میگذره و چه زود زندگی جدی میشه . برام خیلی تصور این آدمها در غالب زن و شو هر با مزه هست . دوستایی که همیشه فکر می کردم بزرگ نمیشم حالا چقدر بزرگ شدن و جدی . میگن این شتری هست که در خون هر کسی می خوابه . به تعدادی شکارچی شتر جهت کشتن شترهای اطراف خانه نیازمندیم . هم اکنون نیازمند یاریتان هستم .البته این شوخی بود و جدی نگیرین چون بحمدلله خونه ما شتر خورش خوب نیست . یا به روایتی دیگه اطلا شتر خور نیست .

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱, شنبه

روزگار

از دلم :

از جدایی تا پیوستن

فاصله ایست

به اندازه چهار حرف

س ل ا م

و از پیوستن تا گسستن

فاصله ایست

به اندازه پنج حرف

ب د ر و د

و من پیوسته

سرگشته میان حروفم

(س ل ا م ) را دوست دارم

ولی ز ( ب د ر و د ) می ترسم

روزها :

روزهای شلوغ در حال گذر هستن . تنها حسن روزگار اینه که می گذره . . . . .

و اردیبهشت آمد :‌

............................................................عجب قصه ایست قصه روزگار . چگونه ماه محبوب من تبدیل شد به ماهی که از آغازین روزش اشکهای چشم من بیشتر و بیشتر میشه . چگونه تمام شیرین قصه هایم از این ماه به تلخ غصه هایی تبدیل گشت . چگونه خاطره خنده های این ماه از ذهنم پاک شد و دیگر این ماه برایم یک پیغام دارد و آن تنها اشک است و فریادهای در گلو خفته .

بهارت در خزان

  خزانت در بهاران

   چه زود پرکشیدی برادر جان

۱۳۸۶ فروردین ۲۶, یکشنبه

در گذر روزگار

احوال من :

 

چون قافیه به تنگ آید ؛ حکایت این روزهای من برای آپ کردن هست. اصلا دوست ندارم از مشکلات این روزها و وقتهایی که به بی ارزش ترین کارها صرف میشه و عمری  که به بطالت میگذره بنویسم . و از طرفی دیگه حوصله نمک ریختن های روزمره رو هم ندارم . روزها میگذرن و من فقط دوان دوان اونها رو دنبال می کنم . صبح میشه و دوباره شب و من فقط گذر ایام رو به نظاره نشستم. این روزها فقط روزی می گذرانم ....

  برداشت آزاد :‌

به یاد دوران خوش گذشته :

كاراكتر دپيوتي داگ ؛ همان معاون كلانتر را شركتTerryToons Cartoon خلق كرد. صحنة مشهوري كه ماسكي و وينس،معاون را زوركي روي سن نمايش مي كشانند تا حسابي جلوي همه كنفش كنند و ما خيال مي كرديم تيتراژ است، در واقع ربط دهندةاپيزودها به هم بود. دپيوتي داگ، اوايل دهه 1350 در ايران دوبله شد و تلويزيون تا مدت ها بعد ا ز انقلاب با نام معاون كلانتر نشانش مي داد. دپيوتي داگ،با آن شكم جلو آمده و كلاه و ژيلها ش،ا ز تمام نشانه هاي مجري قانون بودن فقط نشان روي سينه را دارد .همة ا مور زندگي معاون در زندان كلانتري مي گذرد.. ماسكي  (Musky Muskratموش آبي و وينس Vince Van Gopheيك موش حفار، دوستان معاون هستند و بيشترماجراهاي كارتون، سر و كله زدن هاي ديوانه كنندة ا ين دو با معاون ا ست.

ماسكي و وينس

اين دو در تنبلي و علافی لنگه ندارند و نهایت فعاليت شان ماهي گيري در كنار رودخانه ا ست. گاهي كلانتر به معاون دستور مي داد كه آن دو را به مدرسه برگرداند تا تكاليف شان را انجام بدهند. در عوض براي ديوانه كردن معاون، سريعتر از خودشان پيدا نمي شود . وينس، دوست صميمي و پاية هميشگي ماسكي بود، با كلاه گرد و يك يقه و پاپيون كوچك. او روزها هيچ چيز را نمي ديد، اما در كندن
تونل استاد بود. موقع فرار از دست معاون، دم ماسكي را مي گرفت. تكيه كلامش اين بود
What Happend… What Happend» (چي شد؟ چي شد؟

                

                        

۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعه

سلامی به وسعت آرزوهای نيمه تمام....

دروغ سیزده Ùˆ توهم Ù‡ÙØ¯Ù‡  :

سلام.خوب .می بینم که بعضی از صاحبان وبلاگهای درجه چندم دلشون رو صابون زدن که وبلاگ درجه یک شعرواره بسته میشه . ولی من در همین جا اعلام می کنم که شعرواره با قدرت و با اقتدار هرچه بیشتر به پیش خواهد رفت. اصلا من هم بخوام تعطیل کنم خوانندگان پر و پا قرص شعرواره به من این اجازه رو نمیدن.

در سال جدید شعرواره با رویکردی علمی به وبلاگ و مسایل وبلاگ نویسی آپ خواهد شد . ( چون من خودم خیلی علمی هستم .)

من شعرواره رو خیلی دوست دارم. اینجا جایی هست Ú©Ù‡ من احساس Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù„ÛŒ خواهر Ùˆ برادر دارم. چیزی Ú©Ù‡ در دنیای حقیقی از داشتنش محرومم. وقتی Ú©Ù‡ اینجا میام Ùˆ این ارتباط دو طرفه با دوستهایی Ú©Ù‡ خیلی هاشون رو ندیدم Ùˆ حتی نمیدونم Ú©ÛŒ هستن Ùˆ فقط رشته واصل ما افکارمون Ùˆ احساستمون هست Ú©Ù‡ اونها در وبلاگهامون Ù…ÛŒ نویسیم برای من خیلی خوشایند.دوستی وبلاگی شاید نوع جدیدی از دوستی هست ØŒ دوستی با افکار Ùˆ ذهنیات آدمها. دوستیی Ú©Ù‡ تمام مرزهای ظاهری رو پشت سر گذاشته Ùˆ یک رشته دوستی بین ما ها  ایجاد کرده . همه شما دوستان وبلاگی رو بسیار دوست Ù…ÛŒ دارم Ùˆ آرزو Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ همیشه این رشته مهر ما مستدام باشه .

دوستان دانشگاه :

 Ø®Ø§Ù†Ù…های با شخصیت Ùˆ  آقایون عزیز. وقتی میایین اینجا Ùˆ بعد هم میرین در این کنگره زرشکان عمومی ( اگه به ساحت مقدس حرفه پزشکی توهین شد ØŒ شما دوست عزیز این کلمه رو با Ù¾ بخونین )پشت جورابای Ú¯Ù„ Ú¯Ù„ÛŒ من صفحه میزارین یک اعلام نظری بکنین.دیگه سلام کردن به بزرگتر Ú©Ù‡ واجبه.حالا من اگه سنی از بعضی هاتون بزرگتر نیستم . وزنی Ú©Ù‡ حتما بزرگترم.حالا اگه باز هم اومدین براتون یک عالمه آرزوی خوب در سال جدید Ù…ÛŒ کنم. دلم برای روزهای اینترنی Ùˆ روزهایی Ú©Ù‡ با هم در بیمارستان بودیم تنگ شده . امیدوارم Ú©Ù‡ همتون به هرچی دوست دارین برسین .

نوروزانه :

جاتون خالی در عید درقامت یک سرباز فراری تمام عیار ظاهر شدم . موبایلم رو خاموش کردم و روزی به تهران برگشتم که ظهرش کشیک بودم .و به طور مستقیم از مسافرت به بیمارستان وارد شدم.خیلی هم خوش گذشت . فقط کلی عذاب وجدان گرفتم به خاطر خوردن انواع شیرینی ها که هر جا میرفتیم به زور به من می گفتن بخور . من هم که مستعد گول خوردن فکر کنم این 10 روز یک دو کیلو قطاب خوردم و شکل خودم هم گرد گرد مثل قطاب شده .منتها قطاب سیاه.

سلام :

 Ù…ÛŒ خوام از این به بعد در هر پست قسمتی داشته باشم به نام سلام Ùˆ از این وبلاگ سلام کنم به کسانی Ú©Ù‡ بسیار دوستشان Ù…ÛŒ دارم.کسانی Ú©Ù‡ هر کدام نقشی ماندگار در ذهنم از آنها نقش بسته .

سلام این هفته تقدیم به مسعود بهنود : نویسنده چیره دستی که با کتاب 275 روز بازرگان او من پا به عرصه شناخت تاریخ معاصر ایران گزاردم. با ضد یاد لذت خواندن یک متن قوی و روان رو چشیدم . و با خوندن کتاب از دل گریخته ها فیلمی از دوران قدیم برای من نقش بست . همون خانه های قدیمی و همون روابط حاکم بر اونها .از دل گریخته ها کتابی بود که بعد از اینکه تموم شد دوباره خوندمش.سه زن ، خانوم ، در بند اما سیز ، حروف ، از سید ضیا تا بختیار که هرکدام زیبایی خاص خود رو داشتن و خوندن هر کدام از اونها باعث شد که احترامم به این نویسنده بزرک معاصر بیشتر بشه.

به او سلام Ù…ÛŒ کنم Ùˆ همه مهرم را نثاØ
± او Ù…ÛŒ کنم . امید دارم Ú©Ù‡ سالها باشد Ùˆ بنویسد .......همیشه در قلبم جاودان خواهد بود............

مسعود بهنود (زاده ۲۸ مرداد ماه ۱۳۲۵ در تهران). نویسنده، روزنامه‌نگار و فیلمساز. وی از چهارده سالگی به کار مطبوعاتی پرداخت. وی آثاری در زمینهٔ سیاست و تاریخ معاصر ایران نگاشته است.

او دو فرزند با نام‌های بامداد و نیما دارد و هم اکنون (۲۰۰۶) چهار سال است که در بریتانیا زندگی می‌‌کند

ÙˆÛŒ پانزده کتاب تألیف کرده است : از سيد ضياء تا بختيار، Û²Û·Ûµ روز بازرگان، حروف [دو حرف Ùˆ حرف ديگر]ØŒ اين سه زن، از دل گريخته‌ها، ضد ياد، امينه، ما می‌‌مانيم، گلوله بد است، شايد حرف آخر، در بند اما سبز Ùˆ خانم، ضد یادها Ùˆ پس از يازده سپتامبر

حدود هزار گزارش، از قرار حدود دويست برنامه راديوئی تهيه کرده است و حدود صد برنامه تلويزيونی و چهل فيلم مستند تلويزيونی هم ساخته است.

                                                        

۱۳۸۶ فروردین ۱۳, دوشنبه

بدرود

سلام.

هر آغازی پایانی داره و امروز روز پایان شعرواره هست.

شعرواره بسته شد.....

بدرود دوستان همیشگی. همیشه در یادم خواهید ماند........