۱۳۸۴ تیر ۱۷, جمعه

مرثيه ای بر آزادی

مرثيه ای بر آزادی


 


آه خدایا کلی حرف دارم ، کلی دلم شکسته .می خوام در رابطه با انتخابات حرف بزنم .می خوام با آقای رییس جمهور حرف بزنم .می خوام از آزادی بگم .می خوام فریاد بکشم ، می خوام آرزوهای نسلم رو فریاد بکشم .می خوام ازآ رزوهایی بگم که امروز دیگر امیدی به بدست آوردنش ندارم .می خوام از زمانی بگم که 8 سال پیش برای رسیدن به آرزوهایمان..........


ولی باز هم همان جمله ای که این روزها بیش از هر جمله ای ذهنم را مشغول کرده به سراغم می آید.


 


 (( مساله قابل حل نیست باید صورت مساله را پاک کرد. باید رفت .باید رفت .باید رفت))


 


پرنده ها هم کوچ می کنن و در زمستان از سردسیر به گرمسیر می روند .من هم دوست دارم به گرمسیر بروم .دوست دارم رهایی رو با پرواز تجربه کنم .


همیشه پرندگان مهاجر را ملامت می کردم و آنها را محکوم می کردم که به جای آنکه موطن خود را گرم کنند از سرما به جای گرم فرار می کنن ، از طرفی دیگر گرگها را که برای حفظ اصالت و بقا خویش هر سختی را به جان می خریدند می ستودم.


دوست داشتم که گرگ باشم ولی بعد از 7-8 سال فهمیدم که گرگ بودن توانی می خواهد که من آن را نداشتم .شاید هم سرما آنقدر شدید بود که اکنون دوست دارم من هم چون پرنده ها .........


 


               باید پر کشید


                      باید آشیانه  دگر جست


                           باید رهایی را در پرواز یافت


                               باید آزادی را در جایی دیگرتجربه کرد


                                   باید رفت ، باید رفت  ، باید رفت


ولی خاطراتمان چه می شود     


      چه بر سر عشقهایمان خواهد آمد 


  عشق به وطن ، عشق به هموطن ،عشق به همدم